" آران "

" آران "

زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
آنقدر زیباست این بی بازگشت
که از بهر آن میتوان از جان گذشت

بایگانی

خلاصه پنج فصل کتاب مبانی تئوری سازمان دکتر اهرنجانی


گزیده مطالب

آنچه در این نوشتار می بینید خلاصة پنج فصل کتاب "مبانی فلسفی تئوری سازمان" اثر از «دکتر حسن میرزای اهرنجانی» می باشد. در فصل اول این کتاب "معنی نظریه" با زیرمجموعه مانند: ماهیت نظریه، هدف دانش نظری، نظریه پرداز کیست، نظریه و روش، نظریه و عمل، اشکال اعتبار و در نهایت یافته های کلاسیک در باره نظریه مورد برسی قرار می گیرد. در فصل دوم "نفوذ عقاید دکارت و دیدگاه بیکن و هابز" باموضوعات نظیر: برداشت دکارت از نظریه، معیار فایده، تمجید روش و انحصار گرایی روش شناختی مورد تأیید و گتفتگو قرار می گیرد. در فصل سوم نگاهی کوتاه به "دیدگاه کانت" با بحثهای مانند: نظریه در جایگاه یک تألیف، پدیداری بودن قلمرو نظریه، مکانیکی تر کردن نظریه، برتری عمل نسبت به نظر و جدایی واقیت از ارزش روبرو می شویم. فصل چهار نکات را در مورد: دوران روشنگری، تبعت گرایی، کار کرد گرایی نهادی شده و روش گرایی افراطی و در نهایت در فصل پنجم باتوجه به "نوشتار های معاصر در باره نظریه" مطالب را از قبیل: گرایشهای جدید در تعاریف نظریه، تحلیل محتوای جدید نظریه، طبقه بیدی انواع نظریه، فرمهای اعتبار نظریه‌ها و دیگاههای معاصر در باره نظریه و مشاهده؛ مورد برسی قرار می می گیرد.


فصل اول: معنی نظریه

مقدمه

این فصل نقدی از نوشته های معاصر در نظریه پردازی است. زیرا گفته می شود که نظریه سازمان در وضع موجودش بسیاد محدود کننده است و جنبه های مهمی را که هزاران سال برای فهم مناسبی از نظریه لازم بود در نظر نمی گیرد. نقدها را باتغییررات معنی نظریه در خلال سه قرن قبل شروع می کنیم و نشان می دهیم که شواهد وجود داردکه با تغییر معنی نظریه آثار منفی به نظریه گذاشته است. متأسفانه روند فزایندهای در فهم معاصر از نظریه سعی می کند که فهم دانش نظری را به صورت روش شناسی کاهش داده و به کارکرد آن محدود نماید. درحال که نظریه خیلی بیش از صرف یک «راهکار جزئی» است. برای اینکه از روند فزایندهای در فهم معاصر از نظریه را جلوگیری کنیم، نیاز به تغییر در فهم معاصر از نظریه داریم. برای  این که این تغییر ایجاد بشود با ید گفتهای فیلسوفان کلاسیکها را مورد برسی قراردهیم و بعد نکاه به فیلسوفان متعاقب کلاسکها بیندازیم.

یافته های کلاسیک در باره نظریه:

 فیلسوفان یونانی اولین کسانی بودن که ماهیت نظریه را به طور نظام مند برسی کردند و افکار آنان مبنای فهم مدون و رسمی از نظریه تا قرن هفدهم قرارگرفت. البته گفتن اینکه جریان کلاسیک، دیدگاههای یکسانی در باره نظریه داشتند، قدر مشکوک و فرضی به نظر می رسد، اما می توان موضوعات را بیان کرد که توافق گویا و واضح میان آنهارا نشان می دهد که آن موضوعات عبارتند از:

1) ماهیت نظریه: اولین بار فثاغورث نظریه را به معنی ژرفااندیشی و تفکر عمیق به کار برده است. که این فهم از نظریه در میان همه نمایندگان اصلی سنت کلاسیکی مشترک است. برای کلاسیکها نظریه نه تنها یک شیوه زندگی بلکه عالی ترین شیوه ممکن آن محسوب می شود. به نظر آنان نظریه بازتاب جستجوی حقیقت برای خود حقیقت است و نه برای مقاصد دیگر. این مفهوم که نظریه عالی ترین شیوه زندگی است موجب شد تا انسان نسبت به نامتناهی بودن دانش آگاهی یابد.

2) هدف دانش نظری: اگر نظریه جستجوی دانش برای دانش باشد، هدف آن باید عناصری از حقیقت جهان شمول را دربر گیرد. بنابراین، نظریه باجنبه هایی از حیات طبیعی اجتماعی بشر سرو کار دارد که ضروری و پایدار بوده، وابسته به مقتضایات زمانی و مکانی نمی باشد. کلاسیکها هدف بررسی نظری را رسیدن به حقایقی می دانستند، یعنی موضوع دانش نظری خود کفاست و اینکه آیا استفاده دگری از آن به عمل بیاید یانه مورد نظر نیست. اهمیت ذاتی دانش نظری چشمداشت منفعت را در اکتساب آن نفی می کند. بنابر این کلاسیکها در تعیین ارزش نظریه ملاحظات عملی بودن یا عملی نبودن را بی ربط می دانستند.

3) نظریه پرداز کیست؟ در دیدگاه کلاسیکها برای تربیت نظریهپرداز چیزی بیش از تعلیمات رسمی لازم است. برای این کار تنها تکامل بخشیدن به ابزار های تحقیقاتی کافی نبود. چون نظریه پرداز در جستجوی حقیقت بود و لذا باید بعد اخلاقی را نیز به آموزشهای او افزود. همان چیزی که «سقراط» آن را به حقیقت نسبت می داد و فرق دانش و حقیقت را در این می دانست که اولی شامل اخلاق نیست. کلاسیکها از نظریه پرداز انتظار داشتند که لایق و شایسته و شریف یعنی باتقوا و پرهیز کار نیز باشد. کلاسیکها از نظریه پرداز انتظار داشت که کاملاً اجتماعی باشد و باید تفکر نقادانه نیز داشته باشد و از توجیه موجود(در اجتماع یا در رشته های علمی) اجتناب نماید. تلاشهای یک نظریه پرداز تاجایی ارزش دارد که وی تحت نفوذ چنان بینش و بصیرت اخلاقی عمل کند. در کل کلاسیکها با تفصیل زیاد تأکید می نمودند که اگر حوزه دید یک نظریه پرداز محدود به موارد مقطعی و کوتاه مدت شود اعتبار وی ناقص است. کلاسیکها اصرار داشتند که وظیفه یک نظریه پرداز خیلی فراتر از شناخت و نایل شدن به یک دید گه و یا بینش است.

4) نظریه و روش: بدون شک در دیدگاه کلیسک جایی برای ارزشیابی نظریه برمبنای یک روش خاص وجود نداد. در تحلیل نهایی، نظریه در ارتباط باموضوع سنجیده می شد و ملاحظات عملی بودن آن در مراحل بعدی و تاجایی که به اصل و اساس نظریه مربوط می شد مطرح بود. برخورد کلاسیکها با روش شناسی در باور آنهاره «کثرت گرایی» در روشها می انجامد و آنها باور داشتند که روشهای بسیاری وجود دارد که در همه زمینه های تحقیق و برسی کار برد دارند. ارستو در کتاب (اخلاق) به صراحت بیان می کند: روشی که حقیقت را در هر علمی نشان بدهد روش متناسب با موضوع آن علم است و در ادامه می گوید که یقین و قطعیت در همه مباحثی که در باره آنها اسدلال می کنیم، به یک میزان نه قابل دسترسی است و نه باید جستجو شود.

5) نظریه و عمل: در مقابل هم قرار دادن نظره و عمل آشکارا ریشه یونانی دارد. ارستو اولین کسی بود که بین نظره و عمل فرق گذاشت. به زعم وی نظره شامل حیات فکری می شد درحالی که عمل در برگرنده مشارکت فعال در امور عمومی بود. در کل فهم کلاسیک یا سنتی از رابطه بین نظریه و عمل به دو نکته مهم تأکید می کند: اول، تفاوت شدید بین نظریه و عمل به لحاظ توانایی انسان در تغییر اهداف آن دو( یعنی انسان می تواند اهداف عمل را تغییر دهد در صورتی که به تغییر اهداف نظریه قادر نیسد) و دوم،برتری و ارجحیت  قائل شدن برای نظریه نسبت به عمل. زیرا نظریه به انسان فرصت می دهد استعداد استدلال خود را بروز دهد و آن را تقویت نماید تا جایگاه خود را نسبت به محیط اطرافش ارتقا بخشد.

6) اشکال اعتبار: از دیدگاه کلاسیکها، نظریه برای کسب اعتبار باید در آزمونهای اعتبار متعددی قبول شود. از آنجا که نظریه از تجاربی که نظریه پرداز از حقیقت دارد سرچشمه می گیرد باید در کسانی هم که در معرض آن قرار می گیرند تجارب مشابهی را ایجاد کند. اعتبار بصیرتهای نظری با قانون تشابه تعیین می شود که مطابق آن افراد می توانند به حالتی برسند که مشابه حالت فیلسوف یا نظریه پرداز اصلی است. در کل زمان اعتبار نظریه با قانونی ساز گار و مشابه است که در خلال آن افراد خود را با فیلسوف یا نظریه پرداز اصلی همخوان و هماهنگ می نمایند.

خلاصه اینکه اهمیت نظر کلاسیکها در باره نظریه صرفاً تاریخی نیست بلکه امروزه نیز کاملاً مرتبط است و می تواند چهار چوب معتبرری را برای آزمون هر شاخه­ای از علوم که ادعای نظریه داشتن دارد فراهم آورد. بسیاری از نکاتی که در علوم اجتماعی معاصر از آنها تأکید می شود و شامل انتقاد از«پوزیتیویستهای منطقی» و «رفتار گرایان» می شود با مراجعه به افکار کلاسیکها قوی رد می شود. در کل کشف نظام مند مجدد نظریه های کیلاسیکها بسیار مفید است و مباحث جالب و پیچیده­ای را علیه موقعیت و وضع موجود نظریه در علوم اجتماعی ارائه می­دهد.

 

فصل دوم: نفوذ عقاید دکارت

مقدمه:

حرکت از معنی کلاسیک نظریه به شکل دیگری از آن که بیشتر به روشهای نظریه پردازی تأکید می کرد یک فرایند کند بود و در برهه معینی از زمان اوج گرفت. در واقع دکارت به حکت در جهت مفهوم مکانیکی نظریه پردازی سرعت بخشید. علاوه بر اندیشه دکارت دونفر دیگر از دانشمندان قرن هفدهم نیز تأثیر بر تغییر معنی نظریه داشته­اند که به طور خلاصه به دیدگاه آنان پرداخته خواهد شد.

 

دیدگاه بیکن و هابز:

هرچند بیکن و هابز مانند دکارت دید گاههای صریحی در باره نظریه نداشتند اما نظام فکری و فلسفی آنها پیامد های مستقیمی در جهت برداشت مکانیکی از واژه نظریه داشت.

بیکن فلسفه کلاسیک را در نداشتن روش و راهنمای عملی و به خصوص در کار بردهای مربوط به فایده بری از دانش، به شدت مورد انتقاد قرار داد. در دید گاه بیکن مقوله (ابزاریگری) به عنوان پیشرفته ترین معیار دانش معتبر مورد  تأکید قرار می گیرد.

هابز نیز مانند بیکن به صراحت مشروعیت نظریه کلاسیکها را زیر سئوال برد و نظر کاملاً متفاوتی را در باره ا ستدلال ارائه داد و گفت استدلال چیزی جز جمع و تفریق نیست. در حالیکه دیدگاه کلاسیکها در باره نظریه، جزئی از یک دید گاه کلی تر در باره استدلال بود. این دید گاه هابز که شدیداً مایه ریاضی داشت در اوائل سال(1651) ارائه و مبنای بینش جدید در باره دلیل و محاسبه شد. هابز را می توان جلودار این جریان فلسفه دانست که بعد ها توسط دکارت، کانت و سایر فیلسوفان دوره روشنگری پردازش بیشتری یافت.

 

برداشت دکارت از نظریه:

گرچه بیکن، هابز و دکارت هرسه در جریان ایجاد جریان فکری جدیدی که سراسر قرن هفدهم را فراگرفت به وجود آورد سهیم بودند. ولی دکارت نظام فلسفی کاملا متفاوتی را در قلمرو تفکر غرب به و جود آورد. برداشت دکارت از نظریه برگشت آگاهانه­ای از نظریات کلاسیکهابود. و مفهوم نظریه هر نوع ارزش و هنجاری را که استفاده علمی مستقیمی نداشت زدود.

ما، در صدد توضیح مشروح نظام فلسفی دکارت نیستیم. بلکه هدف روشن کردن فهم و برداشت دکارت از نظریه است. ماهیت سه بعدی نقد دکارت از نظریات کلاسیک بیشتر در تأکید او روی سه موضوع زیر است:

اول: نگرش جدیدی که بر اساس آن دکارت، فایده یک نظره را انحصاراً در آزمون اعتبار آن می داند.

دوم: عقیده صریحی که بر اساس آن، اعتبار یک نظریه را وابسته به روش پردازی آن میداند.

سوم: وجود «بهترین روش» در نظریه پردازی همه انواع نظریه ها.

 

معیار فایده:

دکارت در (رساله­ای) به طور کاملا روشن بیان کرد که وی دیدگاه کلاسیکها در باره نظریه را مشروع نمی داند، زیرا این نظریه تنهابا «مجرداد» سروکار دارد و نیز صرفاً به خاطر خودش جستجومی شود بدون در نظر گرفتن اینکه اصلاً کاربرد دارد یانه. و بنابر­این هیچ فایده­ای ندارد. از دیدگاه دکارت نظریه تاحدود متواند معنی دار باشد که بتواند نیازهای برخاسته از عمل را برطرف کند و در شرایط عملی گوناگون پاسخگو باشد.

 

تمجید روش:

عدم پذیرش "نگرش کلاسیکها نسبت به نظریه" از طرف دکارت به علت بی فایده بودن نظریه، او را واداشت که در صدد جستن روش دیگری برای نظریه پردازی براید.  دکارت آزادانه اعلام کرد که شکست کلاسیکها در فهم نظریه به علت نداشتن یک روش کاربردی است. دکارت در دجه اول دنبال یک روش بود و خوست گاه او برا تغییر معنی نظریه در جهتی که آن را در چهارچوب یک برداشت مکانیکی بیان کند مجموعه­ای از «بسته ابزارها»بود که بسته ابزارهای دکارت شامل چهار قاعده است که عبارتنداز:

1) هیچ چییز را بدون مدرک به عنوان یک چیز واقعی نپذیرم. یعنی از شتابزدگی و پی ذهنیت خودداری کنم.

2) هر مشکلی را تاجایی که ممکن است تقسیم کنم، تاحل آن برایم آسان شود.

3) با یک روش منظم در باره مسائل بیندیشم. یعنی ابتدا با مسائل ساده و آسان ظروع کنم و به تدریج و مرحله به مرحله با دانش پیچیده برخورد نمایم.

4) همواره محاسبات را آن قدر کامل و نظریات را آن قدر عام در نظر بگیرم که مطمئن شوم هیچ چیزی حذف نشده است.

در کل دکارت در قاعده های که ارائه می کند «روش گرایی» را تمجید می کند و هدایت یک تحقیق واقعی را به مشاهده روش آن منوط می کند. در واقع دکارت تکرات فلسفی خود را در قالب یک روش ارائه می دهد. در کل به نظر می رسد که دکارت اهمیت را به روش و فرایند شناخت می دهد تا محتوای دانش. دکارت باتأکید آشکارا بر روش، عنصری از محدودیت بر نظره سازی تحمیل نمود که کلا از نظر کلاسیکها مردود بود. در حالیکه از دیدگاه کلاسیکها "نظریه پردازی" یک فعالیت فکری باز بود.

 

انحصار گرایی روش شناختی:

تأکید دکارت بر اهمیت روش به تعریف محدوده هایی برای تحقیق مجاز، محدود نشد؛ بلکه طرح روش شناختی او گاهی فراتر رفته "انحصار گرایی روش شناختی" را شامل گردید. عقیده دکارت به امکان نیل به یک "روش جهان­شمول" که نظریه پردازی در همه قلمروها را در برگیرد با چهار قاعده تحقیق عملی او ارتباط تنگاتنگ دارد. گام بعدی دکارت مطرح کردن این سئوالات بود:

*        آیا زنجیره طویل استدلالها در مقایسه با پیچیده ترین اجسامی که عالمان هندسه آنها را با قضایای هندسی نمایش می دهند ساده و آسان نیستند؟

*        آیا قضایای هندسی را نمی توان به منزله یک الگو برای نتیجه گیری در همه چیزهایی که برای بشر قابل شناختن است به کار برد؟

همه چیز قابل شناختن را می توان با کاربردهای آگاهانه «روش» ملموس و محسوس و در نهایت به برساخته های هندسی تبدیل کرد. بدین و سیله می توان آنها را از طریق کمی کردن برای بشر قابل فهم کرد. اعتقاد دکارت به "انحصار گرایی در روش" که شرط اصلی یک نظریه واقعاً علمی است، در قبول کردن بی قید و شرط او از "ریاضیات گرایی جهان شمول" بروز کرده است. ریاضیات گرایی جهان  شمول تعهد عمیقی را برای ساختن یک نظام دانش وا حد ایجاد کرد.

دکارت کوشید که ریاضیات جهان شمول ایجاد کند و این کار فقط از طریق یک "روش جامع فراگیر جهان شمول" ممکن بود. در "انحصار گرایی روش شناختی" دکارت، نظریه معتبر فقط در شاخه هایی از دانش می تواند وجود داشته باشد که موضوعات آنها فی نفسه عقاید بدیهی یا حقایقی است که با تحلیل قابل تحول به چنان عقایدی هستند.

مقابله دکارت و کلاسیکها در زمینه نظریه یک تقابل واقعی و حیرت انگیز بود. «مطلوبیت» در مقابل «بی تفاوتی»، «روش گرایی» در مقابل «هنجار گرایی» و «انحصار گرایی شدید در روش شناسی» در مقابل باور به «کثرت گرایی در روش شناسی» قرار گرفته بود.

در نهایت اینکه نفوذ دکارت در نظریه پردازی مخصوصاً در علوم اجتماعی قابل توجه است. بساری از روشهایی که بعداً در روش دار کردن نظریه ظهور کرد، از قبیل «تحقق گرایی منطقی» و «رفتار گایی» چیز جز پیامدهای جدید رساله دکارت نبودند.

فصل سوم: نگاهی کوتاه به کانت

مقدمه

کانت درست از جایی شروع کرد که دکارت رها کرده بود و آشکارا دید گاه دکارت را در زمنه علوم تقویت می کرد.

اثر خاص کانت درنظریه پردازی رسمی تر کردن و روش مدار کردن فرایند نظریه پردازی بود. نقطه عطف نقد کانت بر این نکته استوار است که استدلال بشری قادر به پاسخگویی رضایتبخش به بسیاری از سئوالات بنیادی که از کار کرد طبیعی استدلال بشری می شود، نیست. این نقص ظاهری آثار منفی و سیعی دارد. زیرا و جود یک شکاف جزئی در یکی از شاخه های عمده تحقیق کافی است که آثار کلی فعالیت استدلال بشری را بی ثمر کند. 

برای درک نظریات، کانت در باره نظریه پنج موضوع اهمیت خاص دارند که عبات اند از:

  نظریه در جایگاه یک تألیف؛

  پدیداری بودن قلمرو نظریه؛

  مکانیکی تر کردن نظریه؛

  برتری عمل نسبت به نظر؛

  جدایی واقیت از ارزش،

1) نظریه در جایگاه یک تألیف:

 تدوین نظریه در فرایند تألیفی از سه مرحله از عملیات تشکیل می شود:

                     تألیف محسوسات خام با ارداکات، که این کار با واسطه مقولات سازمان دهنده زمان و مکان صورت می پذیرد.

                     ادغام ادراکات با استفاده از مفاهیم با واقعیت.

                     مرتبط شدن مفاهیم با استفاده از اصول عام به هم.

اصولی که کانت آنهارا عقایدی می داند که اصل نظریه را تشکیل می دهند مرحله شکل گیری در نظریه سازی یعنی مرحلهای که در آن محسوسات خام به منظومه اداراکات تبدیل می شوند بسیار مهم است. به نظر کانت تألیف فعالیتی است که ذهن را قادر می سازد تا از کثرت وحدت بسازد و «نظامهای شناختی» را که لازمة برساخته های اصیل نظری است در سطح تجریدی بسازد.

کانت می گوید که «دانش تجربی» از طریق ادراکات حسی کسب می شود و هر نوع دانش فوق حسی به علت نداشتن مراجع تجربی نفی شده و ماقبل تجربی یا مقدماتی محسوب نی شود. کانت به دو نوع دانش «دانش تجربی» و «دانش ماقب تجربی» قائل هستن از این لحاظ می توان گفت که  بیش از هر جنبه دیگر نظریه پردازی کانت در به کار گیری مفهوم «دانش تجربی» از کلاسیکها فاصله می گیرد.

2) پدیداری بودن قلمرو نظریه:

نظر کانت در باره پدیداری بودن حوزه نظریه در چهار چوب تحلیلی که وی از رابطه بین دانش عینی و دانش ذهنی به عمل می آورد قابل فهم است. کانت دقیقاً متوجه شد که ماهیت دانش بشری مسئله دار است. مشکل از اینجا پیدا می شود که سازمان دادن مقوله ها در زمان و مکان، دانشی متفاوت از داده های حسی بدون واسطه ایجاد نمی کند، بلکه مانند یک صافی عمل می کند که ادراکات با عبور از آن صافی ساز مان می یابند. اینکه این دو مقوله زمان ومکان چه نقشی در نظریه پردازی بازی می کنند مهم نیست، بلکه مهم این است که این دوماهیت ماقبل تجربی داشته و مرجع تجربی بیرونی دارند.

در اینجا مقایسه دیگری از نظریات کانت و کلاسیکها بو قوع می پیوندد. کلاسیکها می گویند که کسب دانش معتبر از واقعیت خارجی ممکن است، به شرطی که تحقیق در چارچوب ارزش معتبر صورت گیرد. در حالیک کانت می گوید که موضوعهای اندیشه چیز دیگری جز محصولات خود اندیشه نیستند.

کانت می گوید که کسب دانش فقط از طریق واسطه قرار گرفتن مقوله های سازمان دهنده (مقوله های زمان ومکان) با ذات موضوع ممکن است و نظریه محصول نظام مند آن جریان واسطه گری است.

3) مکانیکی تر کردن نظریه:

نظریه از زمان برخورد کانت نسبت به قبل از وی، روش دار تر شده است. کانت باتکذیب احتمال کسب دانش بالذات و باور به اینکه همه دانشهای نظری الزاماً پدیداری هستند به این نتیجه رسید که فقط دانش نظام مند محصور به داده های حسی که از مطالعه اشیاء و موضوعهای خارجی (خارج اذهن) حاصل شده باشد قابلیت اطلاق علم را دارد. کانت می گوید که همه نظریه پردازیها برای کسب مقام علمی باید آزمونهای یکسانی را بگذردانند. این آزمونها باید مانند معیار های شناخت در مدلهای ریاضی و فیزیک قانع کننده باشند. به نظر می سد که پیشنهاد دکارت برای ایجاد "علم ریاضی جهان شمول" نظر کانت را نیز جذب کرده است. 

روش گرایی مکانیکی کانت و اعتقاد او بر اینکه دانش علمی باید محصور به دنیای پدیداری شود، وی را در صف اول علم گرایی قرار میدهد. در علم گرایی این اعتقاد و جود دارد که دانش ناب و خالص را تنها و تنها بامدل علوم طبیعی می توان به دست آورد. این باور کانت را تنها می توان با نفوذ شدیدی که مکانیک نیوتن بر وی داشت فهمید.

4) برتری عمل نسبت به نظر:

توجه کانت به راهنماهای تنظیم رفتار انسان در حوزه عمل، اورا وادار به ارئه «دستورات مقولهای» یا «فرمانهای مطلق» نمود که نه بر مبنای تجربه قرار داشتند و نه مشروعیت خود را از مبانی تجربی در یافت می کردند. این دستورات نه گزاره های «نظری» بودند و نه روابط علی بین هدف و سیله معروف که از آزمونهای تجربی حاصل شده باشند و گامهای لازم برای رسیدن به اهداف خاصی را مشخص کنند.

بنابر این، دستورات مقوله‌ای قوانین اخلاقی موجود در اراده و خواست بشری است و مستقل از قواعد تجربی ناشی از تجربه اند. دستورات مقولهای ضروری اند، زیرا یک عمل اخلاقی نباید تحت شرایطی که صرفاً نیل به سایر اهداف را تسهیل می کند مورد قضاوت قرار گیرد. عمل اخلاقی خالص تنها عملی است که به خاطر خودش اجرا می شود و به خاطر هیچ نتایج دیگری اجرا نمی شود. لذا باید پرسید که دستور مقولهای چه ارتباطی بانظریه و عمل دارد؟ و دیگر باید پرسید که دستور مقولهای چگونه تضاد مربوط به اولویتی را که هر یک از نظریه و عمل خواهان آن هستند حل می کند؟

پاسخ این سئوال را می توان در ویژگیهایی که کانت برای دستورات مقوله­ای قائل است پیدا کرد. کانت دستور مقوله­ای را با عبارت «مستقل از خرد عملی» و یا «خود تهیین کنده خالص خواست» تعریف می کند و استقلال خواست انسان موقعی می تواند تضمین شود که او از قانونی که خود وضع کرده به طور مطلق پیروی کند. این در فلسفه کانت یک نکته اصلی و مرگزی است. مسلم است که دستور مقوله­ای که از منبع فوق تجربی سرچشمه می گیرد باید یک قانون جهان شمول و معتبر باشد. این نکته بیان می کند «عملی» که به دنبال یک دستور مقوله­ای اعمال می شود بایند بر اساس «عالی ترینها» باشد و نه صرفاً کششیکه فرد بای آن عمل دارد و آن «عالی ترین» باید یک قانون جهانی باشد.

کانت بر اساس تفکراتش سئوالات فوق عملی یعنی عملی را مطرح کرد. او بر این اساس «وظیفه» را اخلاقی تعریف کرد که بر اساس دستورات مقوله­ای فراتر از سوددهی و... هر اخلاق یا مذهبی عمل کند.

5)  جدایی واقیت از ارزش:

کانت در تجربه و تحلیل مقوله های نظریه و عمل اولین فیلسوف بزرگ بود که جدا کردن کامل «هست» و «باید» را مطرح کرد. مقوله­ تجویزی که از منبع تجربی سرچشمه گرفته و در اراده منطقی بشر قرار دارد و دلایل عملی را تنظیم می کند از مقوله «باید» است. زیرا ارزش آن مشروط به شرایطی نیست که خارج از خودش قرار گرفته باشد. ولی نظریه در طرف دیگر، اصل ادراک حسی است که با فرایند تألیفی تعدیل یافته است. گرچه نظریه امید شناخت شیء را بلذاته یا فی نفسه ندارد ولی مسئول شناخت آن را در قالب یک پدیده بامحدود کردن ابعاد آن شیء در تحلیلهای واقعی به عهده دارد. بنابر این نظریه به حره «هست» تعلق دارد که از حوزه «باید» کملاً جداست. در کل می توان گفت که کانت به این عقیده است که هستها(نظریه) و بایدها(عمل) به طوری کلی جمع ناشدنی و از هم جدا هستند.

فصل چهارم: دوران روشنگری

کانت یکی از چهره های بزرگ دوران روشنگری بود. گرچه فهم وی در باره نظریه نمایانگر بسیاری از آموزه های این جنبش است ولی تفکر روشنگری جنبه های دیگری نیز دارد که ارتباط مستقیم با نظریه دارد و در نظریه پردازیهای بعدی عموماً و نظریه های علوم اجتماعی خصوصاً تأ ثیر مهمی بر جای گذاشته و باید مورد بحث و بررسی قرار گیرد. دوران روشنگری را دوران دلیل نیز می گوید که این اشتباه است. زیرا تفکر روشنگری معنی و فهم جدیدی از دلیلی را به وجود آورد که نظر کلاسیکها در باره دلیل را رد می کرد. این موضوع شامل عناوین اساسی «طبیعت گرایی»، «کارکرد گرایی نهادی شده» و «روش گرایی افراطی» است که مورد بحث قرار می گیرند.

*        تبعت گرایی[1]: تبیعت گرایی به طور خلاصه عبارت از مدل ریاضی- فیزیکی نظریه پردازی است که چهار چوب نظریه پردازی لازم و کافی را برای حصول و اشتقاق همه اشکال دانشهای قابل شناخت برای بشر فراهم می آورد. این بینش بیان می دارد که هر نوع تفکر فلسفی موقعی اعتبار دارد که بر مبنای مدلهای صددر صد عملی فرمول بندی مجدد شود. «طبیعت گرایی» پدیده­ای است که متعاقب کشف طبیعت به وجود آمد و آن عبارت از این است که طبیعت موجود (فضایی، جهانی و ... ) واحد یکپارجه­ای است که تابع قوانین طبیعت است. «طبیعت گرایی» چنان تصور می کند که بشر در جهان کامل و آماده زاده می شود و سعی کند که آن را کشف کند و بفهمد تا بتواند بر آن تسلط یابد. این فهم موقع ممکن است که جنبه های فیزیکی و اجتماعی را بتوان با روشهای کمی و با «روح و معرفت هندسی» که یک الگوی جهان شمول است مورد برسی و تحقیق قرار داد. بر اساس این تفکر، واحد های مورد بررسی، ابتدا باید به کوچک ترین عناصر قابل تقسیم، تجزیه شده سپس از نوبا استفاده از روش جدیدی در زنجیره­ای از روابط علت و معلول باز سازی شوند.

*        کار کرد گرایی نهادی شده: کار کردی کردن نظریه عبارت از فرایند تدریجی فنی کردن عملیات حوزه آن نظریه است به گونه­ای که رابطه هم زیستی رشد یابنده بین فرایند تولید در اقتصاد در یک طرف و عملیات مربوط به ایده هایی کهظریه بیان می دارد در طرف دیگرحاطل آید. برسی کامل چنان پدیده­ای مستلزم مطالعه دقیق بخش اتصاد یک جامعه در طول تاریخ و رابطه بین دانش نظری و نیاز های محیطی و فوری سازو کار تولید دجامعه است. که این دید گاه کاملاً خارج از چهارچوب برسی کلاسیکها در باره نظریه بود. «ابزاری بودن» و «کارکرر گرایی» نظریه، مورضوع است که هم در نیت و هم در محصول مخالف وضع کلاسیکهاست. مفهوم کلاسیکی نظریه به معنی شوه­ای از زندگی باانتشار(رساله مقمات دالامبر) در سال(1751) به تدریج به یک معنی و مفهوم کاملاً غایت گرا و مطروبیت گرا از نظریه تبدیل شد. نظریه هایی که کاربرد عملی نداشتند بی فایده تلقی شدند. «دلامبر» برتری دانش نظری را رد و دعوت به هنر های مکانیکی می کرد. آموزه «دلامبری» جریان فکری و فلسفی روشنگری را به وجود آورد که در سال(1830) با اگوست کنت به اوج خود رسید.

*        روش گرایی افراطی[2]: همان گونه که «طبیعت گرایی» در دوران روشنگری به کارکردی کردن نظریه منجر شد، «کار کردی کردن» نیز به نوبه خود به یک شکل افراطی از روش گرایی منجر شد، به طوری که نظریه را تاحد نزدیک به یک دستورالعمل آشپزی یا شوه کار تنزل داد. این رویکر رشته و دانشی را علمی می داند که واقعی و عینی باشد و نیز دانش و اطلاعات را علمی، موثق و معتبر می داند که از داده های حسی گرد آوری شده و به طور مستقیم با غیر مستقیم تبیین شده باشند.

فصل پنجم: نوشتار های معاصر در باره نظریه

مقدمه:

فهم معاصر از نظریه از افکار کسانی چون بیکن، هابز، دکارت، کانت و دوران روشنگری نشئت گرفته است. فهم کلاسیک از نظریه، امروزه یک گونه فکری فراموش شده و جزو تاریخ گذشته است که گاهی به عنوان میراث فکری و تاریخی گشتگان بدان مراجعه و از آن یاد می شود. برای بیان اجمالی آنچه در فهم امروز ما از نظریه نفوذ داشته مانند:

گرایشهای جدید در تعاریف نظریه،

تحلیل محتوای جدید نظریه

طبقه بیدی انواع نظریه

فرمهای اعتبار نظریه‌ها

دیگاههای معاصر در باره نظریه و مشاهده را مورد برسی قرار می دهیم.

1)   گرایشهای جدید در تعاریف نظریه: نوشته های جدید پر از تعاریف نظریه اند که بیشتر موضع غایت گرا و روش گرای دوران روشنگری در باره نظریه را دارند. اگر چه تعاریف گوناگون از دانشمندان معاصر شده اند که همگی یک هدف و روش دوران روشنگری را تعقیب می کنند و نظریه در مقهوم معادل مکانیکهای روش شناختی است. مثلاً دانشمند می گوید نظریه عبارت است از: مجموعه­ای از گزارره ها که به طور نظام مند بههم مرتبط شده اند و شامل تعمیمهای قانون مانند م شوند کهقابلیت آزمون تجربی دارند. تعاریف دیگری نیز می توان به تعاریف بالا افزود ولی نکته جدید را نشان نخواهد داد.

2)   تحلیل محتوای جدید نظریه: تعاریف نظریه در نوشتار های جدید تنها معیاری نیستند که فرضیات و مبناهای این نوشتارها را می سنجند. بلکه یک بازنگری از «تحلیل محتوا» نشان می دهد که ایده نظریه در نوشتار های جدید تاچه حد کار کردی شده است. مقوله هایی که اجزاء مهم ترکیب یک نظریه را تشکیل می دهند یا در ارتباط نزدیک با آن اجزاء قرار دارند عبارت اند از: قوانین، مفاهیم، فرضیه ها وپارادایمها.

 قوانین، الگوهای نظم حاکم در میان پدیده های خاص را بیان می کنند. و قوانین می تواند رسمی یعنی اگر از آنها به عنوان تعمیمهای ماقبل اجربی در باره روابط ضروری بین یکسری از متغیرها استفاده شودقوانین رسمی و اگر از آنها به عنوان ابزار هایی به منظور توضیح قواعد وترتیبات واقعی و قابل مشاهده در دسترس ادراکات حسی استفاده شود قوانین تجربی نامیده می شود.

مفاهیم، اجزای اصلی ساختار نظریه اند و در نقش سنگ بناهای ساختاری نظریه عمل می کنند. مفاهیم ممکن است به دو سورت «ایدئال» یا «محدودکننده» ظاهر شوند. «ایدئال» بودن چیزی را که مستقیماً قابل مشاهده باشد بیان نمی کنند و اگر «محدودکننده» باشند تجربی بوده و مستقیماً به شرایط قابل مشاهده اشاره می نمایند.

فرضیه ها، ممکن است توصیفی یارابطه‌ای باشند. توصیفی ایستا هستند و سئوالاتی را مطرح می نمایند که باتوزیع رویداد های ناشی از یک متغیر خاص سور کار داشته و باکشف روابط بین متغیر ها سروکار ندارند. وظیفه بر قراری روابط بین متغیر ها به فرضیات رابطه‌ای واگذار شده است.

پارادایم، این واژه ارتباط بسیار نزدیکی بانظریه دارد. که نسبتاً قصه طولانی دارد.

3)   طبقه بندی جدیدی از انواع نظریه‌ها: ایجاد و گسترش مدلهای طبقه بندی یا سنخ‌بندی و سنخ‌شناسی انواع نظریه‌ها یکی از موضوعات اصلی نوشتارهای معاصر است. مدلهای سنخ شناسی نیز مانند روشهای تلیلی محتوا تا حدودی یک فهم مکانیکی از نظریه‌ها ارائه می دهند و نظریه‌ها را بر مبنای راهرد های متفاوتی که در ساختن آنها اتخاذ شده شناسایی و طبقه بندی می نمایند. (آبرهام کاپلان)  می گوید که نظریه یا «زنجیره‌ای» است و یا «سلسله مراتبی» نظریه «زنجیره‌ای» نوع از نظریه است که قوانین تشکیل دهنده آن با همدیگر شبکه‌ای از روابط زیجیره‌ای را تشکیل می دهند. برخلاف سنخ زنجیره‌ای قوانین نظریه «سلسله مراتبی» از تعداد محدود و نسبتاً کوچکی از اصول اساس مشتق شده‌اند. (آبرهام کاپلان) در طبقه بندی دیگر نظریه‌ها بین دو نوع نظریه «اصل مدار» و «برساخت مدار» تمایز قائل شده است. درنظریه «برساخت مدار» گزاره ها نسبتاً رسمی و معمولاً به طور قیاسی برساخته می شودند. در حالیکه در نظریه های «اصل مدار» گزاره ها ومتغیر ها و سایر عناصر مهم نظریه معمولاً بر مبنای شواهد تجربی و با استفاده از روشهای تجربی مشخص ایجاد می شوند. طبقه بندیهای زیاد و جود دارد که ما به چند تای آنها اشاره کردیم.

4)   فرمهای اعتبار نظریه‌ها: از دیدگاه دانشمندان معاصر اعتبار نظریه این است که معیار ارزیابی یا اعتبار نظریه معتبر و مرتبط با شد لزوماً باید به طو مستقیم به وظایف و کار کرد هی نظریه متصل باشد. اگر توافقی حتی موقتی هم که شده بر روی این سئوال که وظایف اصلی یا کار کردهای نظریه چیستندو یا چه باید باشند به عمل آید ایجاد معیار ها و موازینی کهنشان دهد یش نظریه تاچه حد به آن وظایف نایل شره کار آسانی است. بیابر این کار ما مرور تحقیقات و نوشتارهای معاصر و تعقیب ونمایان کردن وظایفی است که آنها برای نظریه قائل است. به طورکلی کار کرد اصلی نظریه عبارت است از: «ساختن یک  سیستم تجریدی(مفهومی) منطقی برای مطالعه ویژگیهای منطقی» این نشان دهنده این واقعیت است که جوی «روش گرایی» و اعتقاد به روشها در عقاید معاصر در زمینه نظریه چقدر افراطی است.

5)   دیگاههای معاصر در باره نظریه و مشاهده: از زامان کانت به بعد رابطه بین «نظریه» و «مشاهده» یک موضوع اصلی فلسفه علم محسوب شده است. مشاهده به عنوان یگانه منبع برای گردآوری داده‌های خام نظریه محسوب شده است، اما برای اینکه نظریه عملی شود باید مقوله‌های زمان و مکان با کارکرد تألیفی نظریه تعدیل گردند تاشکل نهایی و پردازش شده نظریه حاصل شود. این دلیل اصلی عدم رضایت  نهایی کانت از«تجربه گرایی محض هیوم» بود. این جدال تا به حال ادامه دارد. همان گونه که در تحلیلهای گذشته روشن شد گرایش عمومی دوران «روشنگری» بر تأکید صریح روی مشاهده بود ومشاهد به عنوان مبنای روش تحلیلی «نیوتنی» قرار بود روش جهان شمول نظریه پردازی در همه رشته‌ها به علوم باشد.

در نتیجه:

تی. اس. الیوم که باهشیاری و تیز هوشی زیاد از خسارتهای ناشی از ماشینی کردن نظریه آگاه و از آنها رسته بود سئوال بسیار جالبی را مطرح کرد:

 کجاست دانشی که در میان اطلاعات گم کرده ایم؟ این سئوال باید جواب داده شود که در بخش بعدی و فصل دیگر جواب داده خواهد شد.

 

 



[1] طبیعت گرایی به قوای ذاتی طبیعت و نظام مندیها و قانونمندیهای ذاتی و خود کار آن اعتقاد داشتن. در نتیجه آموزها و نظریه های مربوط به اشیاء و رویدادهای طبیعی باید با استقاده از روش علمی اصول و قوانین طبیعی را کشف کنند و به کار گیرند. 

[2] این واژه اولین باز با عنوان «پوزیتیویسم منطقی» در وین و درسال(1924) (بین دوجنگ جهانی اول و دوم) توسط فیزیکدان وریاضی دان آلمانی به نام(شَلیک) تأسیس شد. این مکتب به نام «حلقه وین نیز معروف شد و زیاد دوام نیاورد و12سال بعد از تأسیس باترور (شَلیک) بهدست یکی از دانشجایانش از بین رفت. همان گونه که از نام این مکتب پیداست بهروش علمی به معنی مشاهده و آزمایش تأکید بیش از حد افراطی می شد و مشترکات زیادی باتحقق گرایی داشت و به همین علت ما آن را تحقق گرایی افراطی نامیدیم.

گزیده مطالب

آنچه در این نوشتار می بینید خلاصة پنج فصل کتاب "مبانی فلسفی تئوری سازمان" اثر از «دکتر حسن میرزای اهرنجانی» می باشد. در فصل اول این کتاب "معنی نظریه" با زیرمجموعه مانند: ماهیت نظریه، هدف دانش نظری، نظریه پرداز کیست، نظریه و روش، نظریه و عمل، اشکال اعتبار و در نهایت یافته های کلاسیک در باره نظریه مورد برسی قرار می گیرد. در فصل دوم "نفوذ عقاید دکارت و دیدگاه بیکن و هابز" باموضوعات نظیر: برداشت دکارت از نظریه، معیار فایده، تمجید روش و انحصار گرایی روش شناختی مورد تأیید و گتفتگو قرار می گیرد. در فصل سوم نگاهی کوتاه به "دیدگاه کانت" با بحثهای مانند: نظریه در جایگاه یک تألیف، پدیداری بودن قلمرو نظریه، مکانیکی تر کردن نظریه، برتری عمل نسبت به نظر و جدایی واقیت از ارزش روبرو می شویم. فصل چهار نکات را در مورد: دوران روشنگری، تبعت گرایی، کار کرد گرایی نهادی شده و روش گرایی افراطی و در نهایت در فصل پنجم باتوجه به "نوشتار های معاصر در باره نظریه" مطالب را از قبیل: گرایشهای جدید در تعاریف نظریه، تحلیل محتوای جدید نظریه، طبقه بیدی انواع نظریه، فرمهای اعتبار نظریه‌ها و دیگاههای معاصر در باره نظریه و مشاهده؛ مورد برسی قرار می می گیرد.

فصل اول: معنی نظریه

مقدمه

این فصل نقدی از نوشته های معاصر در نظریه پردازی است. زیرا گفته می شود که نظریه سازمان در وضع موجودش بسیاد محدود کننده است و جنبه های مهمی را که هزاران سال برای فهم مناسبی از نظریه لازم بود در نظر نمی گیرد. نقدها را باتغییررات معنی نظریه در خلال سه قرن قبل شروع می کنیم و نشان می دهیم که شواهد وجود داردکه با تغییر معنی نظریه آثار منفی به نظریه گذاشته است. متأسفانه روند فزایندهای در فهم معاصر از نظریه سعی می کند که فهم دانش نظری را به صورت روش شناسی کاهش داده و به کارکرد آن محدود نماید. درحال که نظریه خیلی بیش از صرف یک «راهکار جزئی» است. برای اینکه از روند فزایندهای در فهم معاصر از نظریه را جلوگیری کنیم، نیاز به تغییر در فهم معاصر از نظریه داریم. برای  این که این تغییر ایجاد بشود با ید گفتهای فیلسوفان کلاسیکها را مورد برسی قراردهیم و بعد نکاه به فیلسوفان متعاقب کلاسکها بیندازیم.

یافته های کلاسیک در باره نظریه:

 فیلسوفان یونانی اولین کسانی بودن که ماهیت نظریه را به طور نظام مند برسی کردند و افکار آنان مبنای فهم مدون و رسمی از نظریه تا قرن هفدهم قرارگرفت. البته گفتن اینکه جریان کلاسیک، دیدگاههای یکسانی در باره نظریه داشتند، قدر مشکوک و فرضی به نظر می رسد، اما می توان موضوعات را بیان کرد که توافق گویا و واضح میان آنهارا نشان می دهد که آن موضوعات عبارتند از:

1) ماهیت نظریه: اولین بار فثاغورث نظریه را به معنی ژرفااندیشی و تفکر عمیق به کار برده است. که این فهم از نظریه در میان همه نمایندگان اصلی سنت کلاسیکی مشترک است. برای کلاسیکها نظریه نه تنها یک شیوه زندگی بلکه عالی ترین شیوه ممکن آن محسوب می شود. به نظر آنان نظریه بازتاب جستجوی حقیقت برای خود حقیقت است و نه برای مقاصد دیگر. این مفهوم که نظریه عالی ترین شیوه زندگی است موجب شد تا انسان نسبت به نامتناهی بودن دانش آگاهی یابد.

2) هدف دانش نظری: اگر نظریه جستجوی دانش برای دانش باشد، هدف آن باید عناصری از حقیقت جهان شمول را دربر گیرد. بنابراین، نظریه باجنبه هایی از حیات طبیعی اجتماعی بشر سرو کار دارد که ضروری و پایدار بوده، وابسته به مقتضایات زمانی و مکانی نمی باشد. کلاسیکها هدف بررسی نظری را رسیدن به حقایقی می دانستند، یعنی موضوع دانش نظری خود کفاست و اینکه آیا استفاده دگری از آن به عمل بیاید یانه مورد نظر نیست. اهمیت ذاتی دانش نظری چشمداشت منفعت را در اکتساب آن نفی می کند. بنابر این کلاسیکها در تعیین ارزش نظریه ملاحظات عملی بودن یا عملی نبودن را بی ربط می دانستند.

3) نظریه پرداز کیست؟ در دیدگاه کلاسیکها برای تربیت نظریهپرداز چیزی بیش از تعلیمات رسمی لازم است. برای این کار تنها تکامل بخشیدن به ابزار های تحقیقاتی کافی نبود. چون نظریه پرداز در جستجوی حقیقت بود و لذا باید بعد اخلاقی را نیز به آموزشهای او افزود. همان چیزی که «سقراط» آن را به حقیقت نسبت می داد و فرق دانش و حقیقت را در این می دانست که اولی شامل اخلاق نیست. کلاسیکها از نظریه پرداز انتظار داشتند که لایق و شایسته و شریف یعنی باتقوا و پرهیز کار نیز باشد. کلاسیکها از نظریه پرداز انتظار داشت که کاملاً اجتماعی باشد و باید تفکر نقادانه نیز داشته باشد و از توجیه موجود(در اجتماع یا در رشته های علمی) اجتناب نماید. تلاشهای یک نظریه پرداز تاجایی ارزش دارد که وی تحت نفوذ چنان بینش و بصیرت اخلاقی عمل کند. در کل کلاسیکها با تفصیل زیاد تأکید می نمودند که اگر حوزه دید یک نظریه پرداز محدود به موارد مقطعی و کوتاه مدت شود اعتبار وی ناقص است. کلاسیکها اصرار داشتند که وظیفه یک نظریه پرداز خیلی فراتر از شناخت و نایل شدن به یک دید گه و یا بینش است.

4) نظریه و روش: بدون شک در دیدگاه کلیسک جایی برای ارزشیابی نظریه برمبنای یک روش خاص وجود نداد. در تحلیل نهایی، نظریه در ارتباط باموضوع سنجیده می شد و ملاحظات عملی بودن آن در مراحل بعدی و تاجایی که به اصل و اساس نظریه مربوط می شد مطرح بود. برخورد کلاسیکها با روش شناسی در باور آنهاره «کثرت گرایی» در روشها می انجامد و آنها باور داشتند که روشهای بسیاری وجود دارد که در همه زمینه های تحقیق و برسی کار برد دارند. ارستو در کتاب (اخلاق) به صراحت بیان می کند: روشی که حقیقت را در هر علمی نشان بدهد روش متناسب با موضوع آن علم است و در ادامه می گوید که یقین و قطعیت در همه مباحثی که در باره آنها اسدلال می کنیم، به یک میزان نه قابل دسترسی است و نه باید جستجو شود.

5) نظریه و عمل: در مقابل هم قرار دادن نظره و عمل آشکارا ریشه یونانی دارد. ارستو اولین کسی بود که بین نظره و عمل فرق گذاشت. به زعم وی نظره شامل حیات فکری می شد درحالی که عمل در برگرنده مشارکت فعال در امور عمومی بود. در کل فهم کلاسیک یا سنتی از رابطه بین نظریه و عمل به دو نکته مهم تأکید می کند: اول، تفاوت شدید بین نظریه و عمل به لحاظ توانایی انسان در تغییر اهداف آن دو( یعنی انسان می تواند اهداف عمل را تغییر دهد در صورتی که به تغییر اهداف نظریه قادر نیسد) و دوم،برتری و ارجحیت  قائل شدن برای نظریه نسبت به عمل. زیرا نظریه به انسان فرصت می دهد استعداد استدلال خود را بروز دهد و آن را تقویت نماید تا جایگاه خود را نسبت به محیط اطرافش ارتقا بخشد.

6) اشکال اعتبار: از دیدگاه کلاسیکها، نظریه برای کسب اعتبار باید در آزمونهای اعتبار متعددی قبول شود. از آنجا که نظریه از تجاربی که نظریه پرداز از حقیقت دارد سرچشمه می گیرد باید در کسانی هم که در معرض آن قرار می گیرند تجارب مشابهی را ایجاد کند. اعتبار بصیرتهای نظری با قانون تشابه تعیین می شود که مطابق آن افراد می توانند به حالتی برسند که مشابه حالت فیلسوف یا نظریه پرداز اصلی است. در کل زمان اعتبار نظریه با قانونی ساز گار و مشابه است که در خلال آن افراد خود را با فیلسوف یا نظریه پرداز اصلی همخوان و هماهنگ می نمایند.

خلاصه اینکه اهمیت نظر کلاسیکها در باره نظریه صرفاً تاریخی نیست بلکه امروزه نیز کاملاً مرتبط است و می تواند چهار چوب معتبرری را برای آزمون هر شاخه­ای از علوم که ادعای نظریه داشتن دارد فراهم آورد. بسیاری از نکاتی که در علوم اجتماعی معاصر از آنها تأکید می شود و شامل انتقاد از«پوزیتیویستهای منطقی» و «رفتار گرایان» می شود با مراجعه به افکار کلاسیکها قوی رد می شود. در کل کشف نظام مند مجدد نظریه های کیلاسیکها بسیار مفید است و مباحث جالب و پیچیده­ای را علیه موقعیت و وضع موجود نظریه در علوم اجتماعی ارائه می­دهد.

 

فصل دوم: نفوذ عقاید دکارت

مقدمه:

حرکت از معنی کلاسیک نظریه به شکل دیگری از آن که بیشتر به روشهای نظریه پردازی تأکید می کرد یک فرایند کند بود و در برهه معینی از زمان اوج گرفت. در واقع دکارت به حکت در جهت مفهوم مکانیکی نظریه پردازی سرعت بخشید. علاوه بر اندیشه دکارت دونفر دیگر از دانشمندان قرن هفدهم نیز تأثیر بر تغییر معنی نظریه داشته­اند که به طور خلاصه به دیدگاه آنان پرداخته خواهد شد.

 

دیدگاه بیکن و هابز:

هرچند بیکن و هابز مانند دکارت دید گاههای صریحی در باره نظریه نداشتند اما نظام فکری و فلسفی آنها پیامد های مستقیمی در جهت برداشت مکانیکی از واژه نظریه داشت.

بیکن فلسفه کلاسیک را در نداشتن روش و راهنمای عملی و به خصوص در کار بردهای مربوط به فایده بری از دانش، به شدت مورد انتقاد قرار داد. در دید گاه بیکن مقوله (ابزاریگری) به عنوان پیشرفته ترین معیار دانش معتبر مورد  تأکید قرار می گیرد.

هابز نیز مانند بیکن به صراحت مشروعیت نظریه کلاسیکها را زیر سئوال برد و نظر کاملاً متفاوتی را در باره ا ستدلال ارائه داد و گفت استدلال چیزی جز جمع و تفریق نیست. در حالیکه دیدگاه کلاسیکها در باره نظریه، جزئی از یک دید گاه کلی تر در باره استدلال بود. این دید گاه هابز که شدیداً مایه ریاضی داشت در اوائل سال(1651) ارائه و مبنای بینش جدید در باره دلیل و محاسبه شد. هابز را می توان جلودار این جریان فلسفه دانست که بعد ها توسط دکارت، کانت و سایر فیلسوفان دوره روشنگری پردازش بیشتری یافت.

 

برداشت دکارت از نظریه:

گرچه بیکن، هابز و دکارت هرسه در جریان ایجاد جریان فکری جدیدی که سراسر قرن هفدهم را فراگرفت به وجود آورد سهیم بودند. ولی دکارت نظام فلسفی کاملا متفاوتی را در قلمرو تفکر غرب به و جود آورد. برداشت دکارت از نظریه برگشت آگاهانه­ای از نظریات کلاسیکهابود. و مفهوم نظریه هر نوع ارزش و هنجاری را که استفاده علمی مستقیمی نداشت زدود.

ما، در صدد توضیح مشروح نظام فلسفی دکارت نیستیم. بلکه هدف روشن کردن فهم و برداشت دکارت از نظریه است. ماهیت سه بعدی نقد دکارت از نظریات کلاسیک بیشتر در تأکید او روی سه موضوع زیر است:

اول: نگرش جدیدی که بر اساس آن دکارت، فایده یک نظره را انحصاراً در آزمون اعتبار آن می داند.

دوم: عقیده صریحی که بر اساس آن، اعتبار یک نظریه را وابسته به روش پردازی آن میداند.

سوم: وجود «بهترین روش» در نظریه پردازی همه انواع نظریه ها.

 

معیار فایده:

دکارت در (رساله­ای) به طور کاملا روشن بیان کرد که وی دیدگاه کلاسیکها در باره نظریه را مشروع نمی داند، زیرا این نظریه تنهابا «مجرداد» سروکار دارد و نیز صرفاً به خاطر خودش جستجومی شود بدون در نظر گرفتن اینکه اصلاً کاربرد دارد یانه. و بنابر­این هیچ فایده­ای ندارد. از دیدگاه دکارت نظریه تاحدود متواند معنی دار باشد که بتواند نیازهای برخاسته از عمل را برطرف کند و در شرایط عملی گوناگون پاسخگو باشد.

 

تمجید روش:

عدم پذیرش "نگرش کلاسیکها نسبت به نظریه" از طرف دکارت به علت بی فایده بودن نظریه، او را واداشت که در صدد جستن روش دیگری برای نظریه پردازی براید.  دکارت آزادانه اعلام کرد که شکست کلاسیکها در فهم نظریه به علت نداشتن یک روش کاربردی است. دکارت در دجه اول دنبال یک روش بود و خوست گاه او برا تغییر معنی نظریه در جهتی که آن را در چهارچوب یک برداشت مکانیکی بیان کند مجموعه­ای از «بسته ابزارها»بود که بسته ابزارهای دکارت شامل چهار قاعده است که عبارتنداز:

1) هیچ چییز را بدون مدرک به عنوان یک چیز واقعی نپذیرم. یعنی از شتابزدگی و پی ذهنیت خودداری کنم.

2) هر مشکلی را تاجایی که ممکن است تقسیم کنم، تاحل آن برایم آسان شود.

3) با یک روش منظم در باره مسائل بیندیشم. یعنی ابتدا با مسائل ساده و آسان ظروع کنم و به تدریج و مرحله به مرحله با دانش پیچیده برخورد نمایم.

4) همواره محاسبات را آن قدر کامل و نظریات را آن قدر عام در نظر بگیرم که مطمئن شوم هیچ چیزی حذف نشده است.

در کل دکارت در قاعده های که ارائه می کند «روش گرایی» را تمجید می کند و هدایت یک تحقیق واقعی را به مشاهده روش آن منوط می کند. در واقع دکارت تکرات فلسفی خود را در قالب یک روش ارائه می دهد. در کل به نظر می رسد که دکارت اهمیت را به روش و فرایند شناخت می دهد تا محتوای دانش. دکارت باتأکید آشکارا بر روش، عنصری از محدودیت بر نظره سازی تحمیل نمود که کلا از نظر کلاسیکها مردود بود. در حالیکه از دیدگاه کلاسیکها "نظریه پردازی" یک فعالیت فکری باز بود.

 

انحصار گرایی روش شناختی:

تأکید دکارت بر اهمیت روش به تعریف محدوده هایی برای تحقیق مجاز، محدود نشد؛ بلکه طرح روش شناختی او گاهی فراتر رفته "انحصار گرایی روش شناختی" را شامل گردید. عقیده دکارت به امکان نیل به یک "روش جهان­شمول" که نظریه پردازی در همه قلمروها را در برگیرد با چهار قاعده تحقیق عملی او ارتباط تنگاتنگ دارد. گام بعدی دکارت مطرح کردن این سئوالات بود:

*        آیا زنجیره طویل استدلالها در مقایسه با پیچیده ترین اجسامی که عالمان هندسه آنها را با قضایای هندسی نمایش می دهند ساده و آسان نیستند؟

*        آیا قضایای هندسی را نمی توان به منزله یک الگو برای نتیجه گیری در همه چیزهایی که برای بشر قابل شناختن است به کار برد؟

همه چیز قابل شناختن را می توان با کاربردهای آگاهانه «روش» ملموس و محسوس و در نهایت به برساخته های هندسی تبدیل کرد. بدین و سیله می توان آنها را از طریق کمی کردن برای بشر قابل فهم کرد. اعتقاد دکارت به "انحصار گرایی در روش" که شرط اصلی یک نظریه واقعاً علمی است، در قبول کردن بی قید و شرط او از "ریاضیات گرایی جهان شمول" بروز کرده است. ریاضیات گرایی جهان  شمول تعهد عمیقی را برای ساختن یک نظام دانش وا حد ایجاد کرد.

دکارت کوشید که ریاضیات جهان شمول ایجاد کند و این کار فقط از طریق یک "روش جامع فراگیر جهان شمول" ممکن بود. در "انحصار گرایی روش شناختی" دکارت، نظریه معتبر فقط در شاخه هایی از دانش می تواند وجود داشته باشد که موضوعات آنها فی نفسه عقاید بدیهی یا حقایقی است که با تحلیل قابل تحول به چنان عقایدی هستند.

مقابله دکارت و کلاسیکها در زمینه نظریه یک تقابل واقعی و حیرت انگیز بود. «مطلوبیت» در مقابل «بی تفاوتی»، «روش گرایی» در مقابل «هنجار گرایی» و «انحصار گرایی شدید در روش شناسی» در مقابل باور به «کثرت گرایی در روش شناسی» قرار گرفته بود.

در نهایت اینکه نفوذ دکارت در نظریه پردازی مخصوصاً در علوم اجتماعی قابل توجه است. بساری از روشهایی که بعداً در روش دار کردن نظریه ظهور کرد، از قبیل «تحقق گرایی منطقی» و «رفتار گایی» چیز جز پیامدهای جدید رساله دکارت نبودند.

فصل سوم: نگاهی کوتاه به کانت

مقدمه

کانت درست از جایی شروع کرد که دکارت رها کرده بود و آشکارا دید گاه دکارت را در زمنه علوم تقویت می کرد.

اثر خاص کانت درنظریه پردازی رسمی تر کردن و روش مدار کردن فرایند نظریه پردازی بود. نقطه عطف نقد کانت بر این نکته استوار است که استدلال بشری قادر به پاسخگویی رضایتبخش به بسیاری از سئوالات بنیادی که از کار کرد طبیعی استدلال بشری می شود، نیست. این نقص ظاهری آثار منفی و سیعی دارد. زیرا و جود یک شکاف جزئی در یکی از شاخه های عمده تحقیق کافی است که آثار کلی فعالیت استدلال بشری را بی ثمر کند. 

برای درک نظریات، کانت در باره نظریه پنج موضوع اهمیت خاص دارند که عبات اند از:

  نظریه در جایگاه یک تألیف؛

  پدیداری بودن قلمرو نظریه؛

  مکانیکی تر کردن نظریه؛

  برتری عمل نسبت به نظر؛

  جدایی واقیت از ارزش،

1) نظریه در جایگاه یک تألیف:

 تدوین نظریه در فرایند تألیفی از سه مرحله از عملیات تشکیل می شود:

                     تألیف محسوسات خام با ارداکات، که این کار با واسطه مقولات سازمان دهنده زمان و مکان صورت می پذیرد.

                     ادغام ادراکات با استفاده از مفاهیم با واقعیت.

                     مرتبط شدن مفاهیم با استفاده از اصول عام به هم.

اصولی که کانت آنهارا عقایدی می داند که اصل نظریه را تشکیل می دهند مرحله شکل گیری در نظریه سازی یعنی مرحلهای که در آن محسوسات خام به منظومه اداراکات تبدیل می شوند بسیار مهم است. به نظر کانت تألیف فعالیتی است که ذهن را قادر می سازد تا از کثرت وحدت بسازد و «نظامهای شناختی» را که لازمة برساخته های اصیل نظری است در سطح تجریدی بسازد.

کانت می گوید که «دانش تجربی» از طریق ادراکات حسی کسب می شود و هر نوع دانش فوق حسی به علت نداشتن مراجع تجربی نفی شده و ماقبل تجربی یا مقدماتی محسوب نی شود. کانت به دو نوع دانش «دانش تجربی» و «دانش ماقب تجربی» قائل هستن از این لحاظ می توان گفت که  بیش از هر جنبه دیگر نظریه پردازی کانت در به کار گیری مفهوم «دانش تجربی» از کلاسیکها فاصله می گیرد.

2) پدیداری بودن قلمرو نظریه:

نظر کانت در باره پدیداری بودن حوزه نظریه در چهار چوب تحلیلی که وی از رابطه بین دانش عینی و دانش ذهنی به عمل می آورد قابل فهم است. کانت دقیقاً متوجه شد که ماهیت دانش بشری مسئله دار است. مشکل از اینجا پیدا می شود که سازمان دادن مقوله ها در زمان و مکان، دانشی متفاوت از داده های حسی بدون واسطه ایجاد نمی کند، بلکه مانند یک صافی عمل می کند که ادراکات با عبور از آن صافی ساز مان می یابند. اینکه این دو مقوله زمان ومکان چه نقشی در نظریه پردازی بازی می کنند مهم نیست، بلکه مهم این است که این دوماهیت ماقبل تجربی داشته و مرجع تجربی بیرونی دارند.

در اینجا مقایسه دیگری از نظریات کانت و کلاسیکها بو قوع می پیوندد. کلاسیکها می گویند که کسب دانش معتبر از واقعیت خارجی ممکن است، به شرطی که تحقیق در چارچوب ارزش معتبر صورت گیرد. در حالیک کانت می گوید که موضوعهای اندیشه چیز دیگری جز محصولات خود اندیشه نیستند.

کانت می گوید که کسب دانش فقط از طریق واسطه قرار گرفتن مقوله های سازمان دهنده (مقوله های زمان ومکان) با ذات موضوع ممکن است و نظریه محصول نظام مند آن جریان واسطه گری است.

3) مکانیکی تر کردن نظریه:

نظریه از زمان برخورد کانت نسبت به قبل از وی، روش دار تر شده است. کانت باتکذیب احتمال کسب دانش بالذات و باور به اینکه همه دانشهای نظری الزاماً پدیداری هستند به این نتیجه رسید که فقط دانش نظام مند محصور به داده های حسی که از مطالعه اشیاء و موضوعهای خارجی (خارج اذهن) حاصل شده باشد قابلیت اطلاق علم را دارد. کانت می گوید که همه نظریه پردازیها برای کسب مقام علمی باید آزمونهای یکسانی را بگذردانند. این آزمونها باید مانند معیار های شناخت در مدلهای ریاضی و فیزیک قانع کننده باشند. به نظر می سد که پیشنهاد دکارت برای ایجاد "علم ریاضی جهان شمول" نظر کانت را نیز جذب کرده است. 

روش گرایی مکانیکی کانت و اعتقاد او بر اینکه دانش علمی باید محصور به دنیای پدیداری شود، وی را در صف اول علم گرایی قرار میدهد. در علم گرایی این اعتقاد و جود دارد که دانش ناب و خالص را تنها و تنها بامدل علوم طبیعی می توان به دست آورد. این باور کانت را تنها می توان با نفوذ شدیدی که مکانیک نیوتن بر وی داشت فهمید.

4) برتری عمل نسبت به نظر:

توجه کانت به راهنماهای تنظیم رفتار انسان در حوزه عمل، اورا وادار به ارئه «دستورات مقولهای» یا «فرمانهای مطلق» نمود که نه بر مبنای تجربه قرار داشتند و نه مشروعیت خود را از مبانی تجربی در یافت می کردند. این دستورات نه گزاره های «نظری» بودند و نه روابط علی بین هدف و سیله معروف که از آزمونهای تجربی حاصل شده باشند و گامهای لازم برای رسیدن به اهداف خاصی را مشخص کنند.

بنابر این، دستورات مقوله‌ای قوانین اخلاقی موجود در اراده و خواست بشری است و مستقل از قواعد تجربی ناشی از تجربه اند. دستورات مقولهای ضروری اند، زیرا یک عمل اخلاقی نباید تحت شرایطی که صرفاً نیل به سایر اهداف را تسهیل می کند مورد قضاوت قرار گیرد. عمل اخلاقی خالص تنها عملی است که به خاطر خودش اجرا می شود و به خاطر هیچ نتایج دیگری اجرا نمی شود. لذا باید پرسید که دستور مقولهای چه ارتباطی بانظریه و عمل دارد؟ و دیگر باید پرسید که دستور مقولهای چگونه تضاد مربوط به اولویتی را که هر یک از نظریه و عمل خواهان آن هستند حل می کند؟

پاسخ این سئوال را می توان در ویژگیهایی که کانت برای دستورات مقوله­ای قائل است پیدا کرد. کانت دستور مقوله­ای را با عبارت «مستقل از خرد عملی» و یا «خود تهیین کنده خالص خواست» تعریف می کند و استقلال خواست انسان موقعی می تواند تضمین شود که او از قانونی که خود وضع کرده به طور مطلق پیروی کند. این در فلسفه کانت یک نکته اصلی و مرگزی است. مسلم است که دستور مقوله­ای که از منبع فوق تجربی سرچشمه می گیرد باید یک قانون جهان شمول و معتبر باشد. این نکته بیان می کند «عملی» که به دنبال یک دستور مقوله­ای اعمال می شود بایند بر اساس «عالی ترینها» باشد و نه صرفاً کششیکه فرد بای آن عمل دارد و آن «عالی ترین» باید یک قانون جهانی باشد.

کانت بر اساس تفکراتش سئوالات فوق عملی یعنی عملی را مطرح کرد. او بر این اساس «وظیفه» را اخلاقی تعریف کرد که بر اساس دستورات مقوله­ای فراتر از سوددهی و... هر اخلاق یا مذهبی عمل کند.

5)  جدایی واقیت از ارزش:

کانت در تجربه و تحلیل مقوله های نظریه و عمل اولین فیلسوف بزرگ بود که جدا کردن کامل «هست» و «باید» را مطرح کرد. مقوله­ تجویزی که از منبع تجربی سرچشمه گرفته و در اراده منطقی بشر قرار دارد و دلایل عملی را تنظیم می کند از مقوله «باید» است. زیرا ارزش آن مشروط به شرایطی نیست که خارج از خودش قرار گرفته باشد. ولی نظریه در طرف دیگر، اصل ادراک حسی است که با فرایند تألیفی تعدیل یافته است. گرچه نظریه امید شناخت شیء را بلذاته یا فی نفسه ندارد ولی مسئول شناخت آن را در قالب یک پدیده بامحدود کردن ابعاد آن شیء در تحلیلهای واقعی به عهده دارد. بنابر این نظریه به حره «هست» تعلق دارد که از حوزه «باید» کملاً جداست. در کل می توان گفت که کانت به این عقیده است که هستها(نظریه) و بایدها(عمل) به طوری کلی جمع ناشدنی و از هم جدا هستند.

فصل چهارم: دوران روشنگری

کانت یکی از چهره های بزرگ دوران روشنگری بود. گرچه فهم وی در باره نظریه نمایانگر بسیاری از آموزه های این جنبش است ولی تفکر روشنگری جنبه های دیگری نیز دارد که ارتباط مستقیم با نظریه دارد و در نظریه پردازیهای بعدی عموماً و نظریه های علوم اجتماعی خصوصاً تأ ثیر مهمی بر جای گذاشته و باید مورد بحث و بررسی قرار گیرد. دوران روشنگری را دوران دلیل نیز می گوید که این اشتباه است. زیرا تفکر روشنگری معنی و فهم جدیدی از دلیلی را به وجود آورد که نظر کلاسیکها در باره دلیل را رد می کرد. این موضوع شامل عناوین اساسی «طبیعت گرایی»، «کارکرد گرایی نهادی شده» و «روش گرایی افراطی» است که مورد بحث قرار می گیرند.

*        تبعت گرایی[1]: تبیعت گرایی به طور خلاصه عبارت از مدل ریاضی- فیزیکی نظریه پردازی است که چهار چوب نظریه پردازی لازم و کافی را برای حصول و اشتقاق همه اشکال دانشهای قابل شناخت برای بشر فراهم می آورد. این بینش بیان می دارد که هر نوع تفکر فلسفی موقعی اعتبار دارد که بر مبنای مدلهای صددر صد عملی فرمول بندی مجدد شود. «طبیعت گرایی» پدیده­ای است که متعاقب کشف طبیعت به وجود آمد و آن عبارت از این است که طبیعت موجود (فضایی، جهانی و ... ) واحد یکپارجه­ای است که تابع قوانین طبیعت است. «طبیعت گرایی» چنان تصور می کند که بشر در جهان کامل و آماده زاده می شود و سعی کند که آن را کشف کند و بفهمد تا بتواند بر آن تسلط یابد. این فهم موقع ممکن است که جنبه های فیزیکی و اجتماعی را بتوان با روشهای کمی و با «روح و معرفت هندسی» که یک الگوی جهان شمول است مورد برسی و تحقیق قرار داد. بر اساس این تفکر، واحد های مورد بررسی، ابتدا باید به کوچک ترین عناصر قابل تقسیم، تجزیه شده سپس از نوبا استفاده از روش جدیدی در زنجیره­ای از روابط علت و معلول باز سازی شوند.

*        کار کرد گرایی نهادی شده: کار کردی کردن نظریه عبارت از فرایند تدریجی فنی کردن عملیات حوزه آن نظریه است به گونه­ای که رابطه هم زیستی رشد یابنده بین فرایند تولید در اقتصاد در یک طرف و عملیات مربوط به ایده هایی کهظریه بیان می دارد در طرف دیگرحاطل آید. برسی کامل چنان پدیده­ای مستلزم مطالعه دقیق بخش اتصاد یک جامعه در طول تاریخ و رابطه بین دانش نظری و نیاز های محیطی و فوری سازو کار تولید دجامعه است. که این دید گاه کاملاً خارج از چهارچوب برسی کلاسیکها در باره نظریه بود. «ابزاری بودن» و «کارکرر گرایی» نظریه، مورضوع است که هم در نیت و هم در محصول مخالف وضع کلاسیکهاست. مفهوم کلاسیکی نظریه به معنی شوه­ای از زندگی باانتشار(رساله مقمات دالامبر) در سال(1751) به تدریج به یک معنی و مفهوم کاملاً غایت گرا و مطروبیت گرا از نظریه تبدیل شد. نظریه هایی که کاربرد عملی نداشتند بی فایده تلقی شدند. «دلامبر» برتری دانش نظری را رد و دعوت به هنر های مکانیکی می کرد. آموزه «دلامبری» جریان فکری و فلسفی روشنگری را به وجود آورد که در سال(1830) با اگوست کنت به اوج خود رسید.

*        روش گرایی افراطی[2]: همان گونه که «طبیعت گرایی» در دوران روشنگری به کارکردی کردن نظریه منجر شد، «کار کردی کردن» نیز به نوبه خود به یک شکل افراطی از روش گرایی منجر شد، به طوری که نظریه را تاحد نزدیک به یک دستورالعمل آشپزی یا شوه کار تنزل داد. این رویکر رشته و دانشی را علمی می داند که واقعی و عینی باشد و نیز دانش و اطلاعات را علمی، موثق و معتبر می داند که از داده های حسی گرد آوری شده و به طور مستقیم با غیر مستقیم تبیین شده باشند.

فصل پنجم: نوشتار های معاصر در باره نظریه

مقدمه:

فهم معاصر از نظریه از افکار کسانی چون بیکن، هابز، دکارت، کانت و دوران روشنگری نشئت گرفته است. فهم کلاسیک از نظریه، امروزه یک گونه فکری فراموش شده و جزو تاریخ گذشته است که گاهی به عنوان میراث فکری و تاریخی گشتگان بدان مراجعه و از آن یاد می شود. برای بیان اجمالی آنچه در فهم امروز ما از نظریه نفوذ داشته مانند:

گرایشهای جدید در تعاریف نظریه،

تحلیل محتوای جدید نظریه

طبقه بیدی انواع نظریه

فرمهای اعتبار نظریه‌ها

دیگاههای معاصر در باره نظریه و مشاهده را مورد برسی قرار می دهیم.

1)   گرایشهای جدید در تعاریف نظریه: نوشته های جدید پر از تعاریف نظریه اند که بیشتر موضع غایت گرا و روش گرای دوران روشنگری در باره نظریه را دارند. اگر چه تعاریف گوناگون از دانشمندان معاصر شده اند که همگی یک هدف و روش دوران روشنگری را تعقیب می کنند و نظریه در مقهوم معادل مکانیکهای روش شناختی است. مثلاً دانشمند می گوید نظریه عبارت است از: مجموعه­ای از گزارره ها که به طور نظام مند بههم مرتبط شده اند و شامل تعمیمهای قانون مانند م شوند کهقابلیت آزمون تجربی دارند. تعاریف دیگری نیز می توان به تعاریف بالا افزود ولی نکته جدید را نشان نخواهد داد.

2)   تحلیل محتوای جدید نظریه: تعاریف نظریه در نوشتار های جدید تنها معیاری نیستند که فرضیات و مبناهای این نوشتارها را می سنجند. بلکه یک بازنگری از «تحلیل محتوا» نشان می دهد که ایده نظریه در نوشتار های جدید تاچه حد کار کردی شده است. مقوله هایی که اجزاء مهم ترکیب یک نظریه را تشکیل می دهند یا در ارتباط نزدیک با آن اجزاء قرار دارند عبارت اند از: قوانین، مفاهیم، فرضیه ها وپارادایمها.

 قوانین، الگوهای نظم حاکم در میان پدیده های خاص را بیان می کنند. و قوانین می تواند رسمی یعنی اگر از آنها به عنوان تعمیمهای ماقبل اجربی در باره روابط ضروری بین یکسری از متغیرها استفاده شودقوانین رسمی و اگر از آنها به عنوان ابزار هایی به منظور توضیح قواعد وترتیبات واقعی و قابل مشاهده در دسترس ادراکات حسی استفاده شود قوانین تجربی نامیده می شود.

مفاهیم، اجزای اصلی ساختار نظریه اند و در نقش سنگ بناهای ساختاری نظریه عمل می کنند. مفاهیم ممکن است به دو سورت «ایدئال» یا «محدودکننده» ظاهر شوند. «ایدئال» بودن چیزی را که مستقیماً قابل مشاهده باشد بیان نمی کنند و اگر «محدودکننده» باشند تجربی بوده و مستقیماً به شرایط قابل مشاهده اشاره می نمایند.

فرضیه ها، ممکن است توصیفی یارابطه‌ای باشند. توصیفی ایستا هستند و سئوالاتی را مطرح می نمایند که باتوزیع رویداد های ناشی از یک متغیر خاص سور کار داشته و باکشف روابط بین متغیر ها سروکار ندارند. وظیفه بر قراری روابط بین متغیر ها به فرضیات رابطه‌ای واگذار شده است.

پارادایم، این واژه ارتباط بسیار نزدیکی بانظریه دارد. که نسبتاً قصه طولانی دارد.

3)   طبقه بندی جدیدی از انواع نظریه‌ها: ایجاد و گسترش مدلهای طبقه بندی یا سنخ‌بندی و سنخ‌شناسی انواع نظریه‌ها یکی از موضوعات اصلی نوشتارهای معاصر است. مدلهای سنخ شناسی نیز مانند روشهای تلیلی محتوا تا حدودی یک فهم مکانیکی از نظریه‌ها ارائه می دهند و نظریه‌ها را بر مبنای راهرد های متفاوتی که در ساختن آنها اتخاذ شده شناسایی و طبقه بندی می نمایند. (آبرهام کاپلان)  می گوید که نظریه یا «زنجیره‌ای» است و یا «سلسله مراتبی» نظریه «زنجیره‌ای» نوع از نظریه است که قوانین تشکیل دهنده آن با همدیگر شبکه‌ای از روابط زیجیره‌ای را تشکیل می دهند. برخلاف سنخ زنجیره‌ای قوانین نظریه «سلسله مراتبی» از تعداد محدود و نسبتاً کوچکی از اصول اساس مشتق شده‌اند. (آبرهام کاپلان) در طبقه بندی دیگر نظریه‌ها بین دو نوع نظریه «اصل مدار» و «برساخت مدار» تمایز قائل شده است. درنظریه «برساخت مدار» گزاره ها نسبتاً رسمی و معمولاً به طور قیاسی برساخته می شودند. در حالیکه در نظریه های «اصل مدار» گزاره ها ومتغیر ها و سایر عناصر مهم نظریه معمولاً بر مبنای شواهد تجربی و با استفاده از روشهای تجربی مشخص ایجاد می شوند. طبقه بندیهای زیاد و جود دارد که ما به چند تای آنها اشاره کردیم.

4)   فرمهای اعتبار نظریه‌ها: از دیدگاه دانشمندان معاصر اعتبار نظریه این است که معیار ارزیابی یا اعتبار نظریه معتبر و مرتبط با شد لزوماً باید به طو مستقیم به وظایف و کار کرد هی نظریه متصل باشد. اگر توافقی حتی موقتی هم که شده بر روی این سئوال که وظایف اصلی یا کار کردهای نظریه چیستندو یا چه باید باشند به عمل آید ایجاد معیار ها و موازینی کهنشان دهد یش نظریه تاچه حد به آن وظایف نایل شره کار آسانی است. بیابر این کار ما مرور تحقیقات و نوشتارهای معاصر و تعقیب ونمایان کردن وظایفی است که آنها برای نظریه قائل است. به طورکلی کار کرد اصلی نظریه عبارت است از: «ساختن یک  سیستم تجریدی(مفهومی) منطقی برای مطالعه ویژگیهای منطقی» این نشان دهنده این واقعیت است که جوی «روش گرایی» و اعتقاد به روشها در عقاید معاصر در زمینه نظریه چقدر افراطی است.

5)   دیگاههای معاصر در باره نظریه و مشاهده: از زامان کانت به بعد رابطه بین «نظریه» و «مشاهده» یک موضوع اصلی فلسفه علم محسوب شده است. مشاهده به عنوان یگانه منبع برای گردآوری داده‌های خام نظریه محسوب شده است، اما برای اینکه نظریه عملی شود باید مقوله‌های زمان و مکان با کارکرد تألیفی نظریه تعدیل گردند تاشکل نهایی و پردازش شده نظریه حاصل شود. این دلیل اصلی عدم رضایت  نهایی کانت از«تجربه گرایی محض هیوم» بود. این جدال تا به حال ادامه دارد. همان گونه که در تحلیلهای گذشته روشن شد گرایش عمومی دوران «روشنگری» بر تأکید صریح روی مشاهده بود ومشاهد به عنوان مبنای روش تحلیلی «نیوتنی» قرار بود روش جهان شمول نظریه پردازی در همه رشته‌ها به علوم باشد.

در نتیجه:

تی. اس. الیوم که باهشیاری و تیز هوشی زیاد از خسارتهای ناشی از ماشینی کردن نظریه آگاه و از آنها رسته بود سئوال بسیار جالبی را مطرح کرد:

 کجاست دانشی که در میان اطلاعات گم کرده ایم؟ این سئوال باید جواب داده شود که در بخش بعدی و فصل دیگر جواب داده خواهد شد.

 

 



[1] طبیعت گرایی به قوای ذاتی طبیعت و نظام مندیها و قانونمندیهای ذاتی و خود کار آن اعتقاد داشتن. در نتیجه آموزها و نظریه های مربوط به اشیاء و رویدادهای طبیعی باید با استقاده از روش علمی اصول و قوانین طبیعی را کشف کنند و به کار گیرند. 

[2] این واژه اولین باز با عنوان «پوزیتیویسم منطقی» در وین و درسال(1924) (بین دوجنگ جهانی اول و دوم) توسط فیزیکدان وریاضی دان آلمانی به نام(شَلیک) تأسیس شد. این مکتب به نام «حلقه وین نیز معروف شد و زیاد دوام نیاورد و12سال بعد از تأسیس باترور (شَلیک) بهدست یکی از دانشجایانش از بین رفت. همان گونه که از نام این مکتب پیداست بهروش علمی به معنی مشاهده و آزمایش تأکید بیش از حد افراطی می شد و مشترکات زیادی باتحقق گرایی داشت و به همین علت ما آن را تحقق گرایی افراطی نامیدیم.

گزیده مطالب

آنچه در این نوشتار می بینید خلاصة پنج فصل کتاب "مبانی فلسفی تئوری سازمان" اثر از «دکتر حسن میرزای اهرنجانی» می باشد. در فصل اول این کتاب "معنی نظریه" با زیرمجموعه مانند: ماهیت نظریه، هدف دانش نظری، نظریه پرداز کیست، نظریه و روش، نظریه و عمل، اشکال اعتبار و در نهایت یافته های کلاسیک در باره نظریه مورد برسی قرار می گیرد. در فصل دوم "نفوذ عقاید دکارت و دیدگاه بیکن و هابز" باموضوعات نظیر: برداشت دکارت از نظریه، معیار فایده، تمجید روش و انحصار گرایی روش شناختی مورد تأیید و گتفتگو قرار می گیرد. در فصل سوم نگاهی کوتاه به "دیدگاه کانت" با بحثهای مانند: نظریه در جایگاه یک تألیف، پدیداری بودن قلمرو نظریه، مکانیکی تر کردن نظریه، برتری عمل نسبت به نظر و جدایی واقیت از ارزش روبرو می شویم. فصل چهار نکات را در مورد: دوران روشنگری، تبعت گرایی، کار کرد گرایی نهادی شده و روش گرایی افراطی و در نهایت در فصل پنجم باتوجه به "نوشتار های معاصر در باره نظریه" مطالب را از قبیل: گرایشهای جدید در تعاریف نظریه، تحلیل محتوای جدید نظریه، طبقه بیدی انواع نظریه، فرمهای اعتبار نظریه‌ها و دیگاههای معاصر در باره نظریه و مشاهده؛ مورد برسی قرار می می گیرد.

فصل اول: معنی نظریه

مقدمه

این فصل نقدی از نوشته های معاصر در نظریه پردازی است. زیرا گفته می شود که نظریه سازمان در وضع موجودش بسیاد محدود کننده است و جنبه های مهمی را که هزاران سال برای فهم مناسبی از نظریه لازم بود در نظر نمی گیرد. نقدها را باتغییررات معنی نظریه در خلال سه قرن قبل شروع می کنیم و نشان می دهیم که شواهد وجود داردکه با تغییر معنی نظریه آثار منفی به نظریه گذاشته است. متأسفانه روند فزایندهای در فهم معاصر از نظریه سعی می کند که فهم دانش نظری را به صورت روش شناسی کاهش داده و به کارکرد آن محدود نماید. درحال که نظریه خیلی بیش از صرف یک «راهکار جزئی» است. برای اینکه از روند فزایندهای در فهم معاصر از نظریه را جلوگیری کنیم، نیاز به تغییر در فهم معاصر از نظریه داریم. برای  این که این تغییر ایجاد بشود با ید گفتهای فیلسوفان کلاسیکها را مورد برسی قراردهیم و بعد نکاه به فیلسوفان متعاقب کلاسکها بیندازیم.

یافته های کلاسیک در باره نظریه:

 فیلسوفان یونانی اولین کسانی بودن که ماهیت نظریه را به طور نظام مند برسی کردند و افکار آنان مبنای فهم مدون و رسمی از نظریه تا قرن هفدهم قرارگرفت. البته گفتن اینکه جریان کلاسیک، دیدگاههای یکسانی در باره نظریه داشتند، قدر مشکوک و فرضی به نظر می رسد، اما می توان موضوعات را بیان کرد که توافق گویا و واضح میان آنهارا نشان می دهد که آن موضوعات عبارتند از:

1) ماهیت نظریه: اولین بار فثاغورث نظریه را به معنی ژرفااندیشی و تفکر عمیق به کار برده است. که این فهم از نظریه در میان همه نمایندگان اصلی سنت کلاسیکی مشترک است. برای کلاسیکها نظریه نه تنها یک شیوه زندگی بلکه عالی ترین شیوه ممکن آن محسوب می شود. به نظر آنان نظریه بازتاب جستجوی حقیقت برای خود حقیقت است و نه برای مقاصد دیگر. این مفهوم که نظریه عالی ترین شیوه زندگی است موجب شد تا انسان نسبت به نامتناهی بودن دانش آگاهی یابد.

2) هدف دانش نظری: اگر نظریه جستجوی دانش برای دانش باشد، هدف آن باید عناصری از حقیقت جهان شمول را دربر گیرد. بنابراین، نظریه باجنبه هایی از حیات طبیعی اجتماعی بشر سرو کار دارد که ضروری و پایدار بوده، وابسته به مقتضایات زمانی و مکانی نمی باشد. کلاسیکها هدف بررسی نظری را رسیدن به حقایقی می دانستند، یعنی موضوع دانش نظری خود کفاست و اینکه آیا استفاده دگری از آن به عمل بیاید یانه مورد نظر نیست. اهمیت ذاتی دانش نظری چشمداشت منفعت را در اکتساب آن نفی می کند. بنابر این کلاسیکها در تعیین ارزش نظریه ملاحظات عملی بودن یا عملی نبودن را بی ربط می دانستند.

3) نظریه پرداز کیست؟ در دیدگاه کلاسیکها برای تربیت نظریهپرداز چیزی بیش از تعلیمات رسمی لازم است. برای این کار تنها تکامل بخشیدن به ابزار های تحقیقاتی کافی نبود. چون نظریه پرداز در جستجوی حقیقت بود و لذا باید بعد اخلاقی را نیز به آموزشهای او افزود. همان چیزی که «سقراط» آن را به حقیقت نسبت می داد و فرق دانش و حقیقت را در این می دانست که اولی شامل اخلاق نیست. کلاسیکها از نظریه پرداز انتظار داشتند که لایق و شایسته و شریف یعنی باتقوا و پرهیز کار نیز باشد. کلاسیکها از نظریه پرداز انتظار داشت که کاملاً اجتماعی باشد و باید تفکر نقادانه نیز داشته باشد و از توجیه موجود(در اجتماع یا در رشته های علمی) اجتناب نماید. تلاشهای یک نظریه پرداز تاجایی ارزش دارد که وی تحت نفوذ چنان بینش و بصیرت اخلاقی عمل کند. در کل کلاسیکها با تفصیل زیاد تأکید می نمودند که اگر حوزه دید یک نظریه پرداز محدود به موارد مقطعی و کوتاه مدت شود اعتبار وی ناقص است. کلاسیکها اصرار داشتند که وظیفه یک نظریه پرداز خیلی فراتر از شناخت و نایل شدن به یک دید گه و یا بینش است.

4) نظریه و روش: بدون شک در دیدگاه کلیسک جایی برای ارزشیابی نظریه برمبنای یک روش خاص وجود نداد. در تحلیل نهایی، نظریه در ارتباط باموضوع سنجیده می شد و ملاحظات عملی بودن آن در مراحل بعدی و تاجایی که به اصل و اساس نظریه مربوط می شد مطرح بود. برخورد کلاسیکها با روش شناسی در باور آنهاره «کثرت گرایی» در روشها می انجامد و آنها باور داشتند که روشهای بسیاری وجود دارد که در همه زمینه های تحقیق و برسی کار برد دارند. ارستو در کتاب (اخلاق) به صراحت بیان می کند: روشی که حقیقت را در هر علمی نشان بدهد روش متناسب با موضوع آن علم است و در ادامه می گوید که یقین و قطعیت در همه مباحثی که در باره آنها اسدلال می کنیم، به یک میزان نه قابل دسترسی است و نه باید جستجو شود.

5) نظریه و عمل: در مقابل هم قرار دادن نظره و عمل آشکارا ریشه یونانی دارد. ارستو اولین کسی بود که بین نظره و عمل فرق گذاشت. به زعم وی نظره شامل حیات فکری می شد درحالی که عمل در برگرنده مشارکت فعال در امور عمومی بود. در کل فهم کلاسیک یا سنتی از رابطه بین نظریه و عمل به دو نکته مهم تأکید می کند: اول، تفاوت شدید بین نظریه و عمل به لحاظ توانایی انسان در تغییر اهداف آن دو( یعنی انسان می تواند اهداف عمل را تغییر دهد در صورتی که به تغییر اهداف نظریه قادر نیسد) و دوم،برتری و ارجحیت  قائل شدن برای نظریه نسبت به عمل. زیرا نظریه به انسان فرصت می دهد استعداد استدلال خود را بروز دهد و آن را تقویت نماید تا جایگاه خود را نسبت به محیط اطرافش ارتقا بخشد.

6) اشکال اعتبار: از دیدگاه کلاسیکها، نظریه برای کسب اعتبار باید در آزمونهای اعتبار متعددی قبول شود. از آنجا که نظریه از تجاربی که نظریه پرداز از حقیقت دارد سرچشمه می گیرد باید در کسانی هم که در معرض آن قرار می گیرند تجارب مشابهی را ایجاد کند. اعتبار بصیرتهای نظری با قانون تشابه تعیین می شود که مطابق آن افراد می توانند به حالتی برسند که مشابه حالت فیلسوف یا نظریه پرداز اصلی است. در کل زمان اعتبار نظریه با قانونی ساز گار و مشابه است که در خلال آن افراد خود را با فیلسوف یا نظریه پرداز اصلی همخوان و هماهنگ می نمایند.

خلاصه اینکه اهمیت نظر کلاسیکها در باره نظریه صرفاً تاریخی نیست بلکه امروزه نیز کاملاً مرتبط است و می تواند چهار چوب معتبرری را برای آزمون هر شاخه­ای از علوم که ادعای نظریه داشتن دارد فراهم آورد. بسیاری از نکاتی که در علوم اجتماعی معاصر از آنها تأکید می شود و شامل انتقاد از«پوزیتیویستهای منطقی» و «رفتار گرایان» می شود با مراجعه به افکار کلاسیکها قوی رد می شود. در کل کشف نظام مند مجدد نظریه های کیلاسیکها بسیار مفید است و مباحث جالب و پیچیده­ای را علیه موقعیت و وضع موجود نظریه در علوم اجتماعی ارائه می­دهد.

 

فصل دوم: نفوذ عقاید دکارت

مقدمه:

حرکت از معنی کلاسیک نظریه به شکل دیگری از آن که بیشتر به روشهای نظریه پردازی تأکید می کرد یک فرایند کند بود و در برهه معینی از زمان اوج گرفت. در واقع دکارت به حکت در جهت مفهوم مکانیکی نظریه پردازی سرعت بخشید. علاوه بر اندیشه دکارت دونفر دیگر از دانشمندان قرن هفدهم نیز تأثیر بر تغییر معنی نظریه داشته­اند که به طور خلاصه به دیدگاه آنان پرداخته خواهد شد.

 

دیدگاه بیکن و هابز:

هرچند بیکن و هابز مانند دکارت دید گاههای صریحی در باره نظریه نداشتند اما نظام فکری و فلسفی آنها پیامد های مستقیمی در جهت برداشت مکانیکی از واژه نظریه داشت.

بیکن فلسفه کلاسیک را در نداشتن روش و راهنمای عملی و به خصوص در کار بردهای مربوط به فایده بری از دانش، به شدت مورد انتقاد قرار داد. در دید گاه بیکن مقوله (ابزاریگری) به عنوان پیشرفته ترین معیار دانش معتبر مورد  تأکید قرار می گیرد.

هابز نیز مانند بیکن به صراحت مشروعیت نظریه کلاسیکها را زیر سئوال برد و نظر کاملاً متفاوتی را در باره ا ستدلال ارائه داد و گفت استدلال چیزی جز جمع و تفریق نیست. در حالیکه دیدگاه کلاسیکها در باره نظریه، جزئی از یک دید گاه کلی تر در باره استدلال بود. این دید گاه هابز که شدیداً مایه ریاضی داشت در اوائل سال(1651) ارائه و مبنای بینش جدید در باره دلیل و محاسبه شد. هابز را می توان جلودار این جریان فلسفه دانست که بعد ها توسط دکارت، کانت و سایر فیلسوفان دوره روشنگری پردازش بیشتری یافت.

 

برداشت دکارت از نظریه:

گرچه بیکن، هابز و دکارت هرسه در جریان ایجاد جریان فکری جدیدی که سراسر قرن هفدهم را فراگرفت به وجود آورد سهیم بودند. ولی دکارت نظام فلسفی کاملا متفاوتی را در قلمرو تفکر غرب به و جود آورد. برداشت دکارت از نظریه برگشت آگاهانه­ای از نظریات کلاسیکهابود. و مفهوم نظریه هر نوع ارزش و هنجاری را که استفاده علمی مستقیمی نداشت زدود.

ما، در صدد توضیح مشروح نظام فلسفی دکارت نیستیم. بلکه هدف روشن کردن فهم و برداشت دکارت از نظریه است. ماهیت سه بعدی نقد دکارت از نظریات کلاسیک بیشتر در تأکید او روی سه موضوع زیر است:

اول: نگرش جدیدی که بر اساس آن دکارت، فایده یک نظره را انحصاراً در آزمون اعتبار آن می داند.

دوم: عقیده صریحی که بر اساس آن، اعتبار یک نظریه را وابسته به روش پردازی آن میداند.

سوم: وجود «بهترین روش» در نظریه پردازی همه انواع نظریه ها.

 

معیار فایده:

دکارت در (رساله­ای) به طور کاملا روشن بیان کرد که وی دیدگاه کلاسیکها در باره نظریه را مشروع نمی داند، زیرا این نظریه تنهابا «مجرداد» سروکار دارد و نیز صرفاً به خاطر خودش جستجومی شود بدون در نظر گرفتن اینکه اصلاً کاربرد دارد یانه. و بنابر­این هیچ فایده­ای ندارد. از دیدگاه دکارت نظریه تاحدود متواند معنی دار باشد که بتواند نیازهای برخاسته از عمل را برطرف کند و در شرایط عملی گوناگون پاسخگو باشد.

 

تمجید روش:

عدم پذیرش "نگرش کلاسیکها نسبت به نظریه" از طرف دکارت به علت بی فایده بودن نظریه، او را واداشت که در صدد جستن روش دیگری برای نظریه پردازی براید.  دکارت آزادانه اعلام کرد که شکست کلاسیکها در فهم نظریه به علت نداشتن یک روش کاربردی است. دکارت در دجه اول دنبال یک روش بود و خوست گاه او برا تغییر معنی نظریه در جهتی که آن را در چهارچوب یک برداشت مکانیکی بیان کند مجموعه­ای از «بسته ابزارها»بود که بسته ابزارهای دکارت شامل چهار قاعده است که عبارتنداز:

1) هیچ چییز را بدون مدرک به عنوان یک چیز واقعی نپذیرم. یعنی از شتابزدگی و پی ذهنیت خودداری کنم.

2) هر مشکلی را تاجایی که ممکن است تقسیم کنم، تاحل آن برایم آسان شود.

3) با یک روش منظم در باره مسائل بیندیشم. یعنی ابتدا با مسائل ساده و آسان ظروع کنم و به تدریج و مرحله به مرحله با دانش پیچیده برخورد نمایم.

4) همواره محاسبات را آن قدر کامل و نظریات را آن قدر عام در نظر بگیرم که مطمئن شوم هیچ چیزی حذف نشده است.

در کل دکارت در قاعده های که ارائه می کند «روش گرایی» را تمجید می کند و هدایت یک تحقیق واقعی را به مشاهده روش آن منوط می کند. در واقع دکارت تکرات فلسفی خود را در قالب یک روش ارائه می دهد. در کل به نظر می رسد که دکارت اهمیت را به روش و فرایند شناخت می دهد تا محتوای دانش. دکارت باتأکید آشکارا بر روش، عنصری از محدودیت بر نظره سازی تحمیل نمود که کلا از نظر کلاسیکها مردود بود. در حالیکه از دیدگاه کلاسیکها "نظریه پردازی" یک فعالیت فکری باز بود.

 

انحصار گرایی روش شناختی:

تأکید دکارت بر اهمیت روش به تعریف محدوده هایی برای تحقیق مجاز، محدود نشد؛ بلکه طرح روش شناختی او گاهی فراتر رفته "انحصار گرایی روش شناختی" را شامل گردید. عقیده دکارت به امکان نیل به یک "روش جهان­شمول" که نظریه پردازی در همه قلمروها را در برگیرد با چهار قاعده تحقیق عملی او ارتباط تنگاتنگ دارد. گام بعدی دکارت مطرح کردن این سئوالات بود:

*        آیا زنجیره طویل استدلالها در مقایسه با پیچیده ترین اجسامی که عالمان هندسه آنها را با قضایای هندسی نمایش می دهند ساده و آسان نیستند؟

*        آیا قضایای هندسی را نمی توان به منزله یک الگو برای نتیجه گیری در همه چیزهایی که برای بشر قابل شناختن است به کار برد؟

همه چیز قابل شناختن را می توان با کاربردهای آگاهانه «روش» ملموس و محسوس و در نهایت به برساخته های هندسی تبدیل کرد. بدین و سیله می توان آنها را از طریق کمی کردن برای بشر قابل فهم کرد. اعتقاد دکارت به "انحصار گرایی در روش" که شرط اصلی یک نظریه واقعاً علمی است، در قبول کردن بی قید و شرط او از "ریاضیات گرایی جهان شمول" بروز کرده است. ریاضیات گرایی جهان  شمول تعهد عمیقی را برای ساختن یک نظام دانش وا حد ایجاد کرد.

دکارت کوشید که ریاضیات جهان شمول ایجاد کند و این کار فقط از طریق یک "روش جامع فراگیر جهان شمول" ممکن بود. در "انحصار گرایی روش شناختی" دکارت، نظریه معتبر فقط در شاخه هایی از دانش می تواند وجود داشته باشد که موضوعات آنها فی نفسه عقاید بدیهی یا حقایقی است که با تحلیل قابل تحول به چنان عقایدی هستند.

مقابله دکارت و کلاسیکها در زمینه نظریه یک تقابل واقعی و حیرت انگیز بود. «مطلوبیت» در مقابل «بی تفاوتی»، «روش گرایی» در مقابل «هنجار گرایی» و «انحصار گرایی شدید در روش شناسی» در مقابل باور به «کثرت گرایی در روش شناسی» قرار گرفته بود.

در نهایت اینکه نفوذ دکارت در نظریه پردازی مخصوصاً در علوم اجتماعی قابل توجه است. بساری از روشهایی که بعداً در روش دار کردن نظریه ظهور کرد، از قبیل «تحقق گرایی منطقی» و «رفتار گایی» چیز جز پیامدهای جدید رساله دکارت نبودند.

فصل سوم: نگاهی کوتاه به کانت

مقدمه

کانت درست از جایی شروع کرد که دکارت رها کرده بود و آشکارا دید گاه دکارت را در زمنه علوم تقویت می کرد.

اثر خاص کانت درنظریه پردازی رسمی تر کردن و روش مدار کردن فرایند نظریه پردازی بود. نقطه عطف نقد کانت بر این نکته استوار است که استدلال بشری قادر به پاسخگویی رضایتبخش به بسیاری از سئوالات بنیادی که از کار کرد طبیعی استدلال بشری می شود، نیست. این نقص ظاهری آثار منفی و سیعی دارد. زیرا و جود یک شکاف جزئی در یکی از شاخه های عمده تحقیق کافی است که آثار کلی فعالیت استدلال بشری را بی ثمر کند. 

برای درک نظریات، کانت در باره نظریه پنج موضوع اهمیت خاص دارند که عبات اند از:

  نظریه در جایگاه یک تألیف؛

  پدیداری بودن قلمرو نظریه؛

  مکانیکی تر کردن نظریه؛

  برتری عمل نسبت به نظر؛

  جدایی واقیت از ارزش،

1) نظریه در جایگاه یک تألیف:

 تدوین نظریه در فرایند تألیفی از سه مرحله از عملیات تشکیل می شود:

                     تألیف محسوسات خام با ارداکات، که این کار با واسطه مقولات سازمان دهنده زمان و مکان صورت می پذیرد.

                     ادغام ادراکات با استفاده از مفاهیم با واقعیت.

                     مرتبط شدن مفاهیم با استفاده از اصول عام به هم.

اصولی که کانت آنهارا عقایدی می داند که اصل نظریه را تشکیل می دهند مرحله شکل گیری در نظریه سازی یعنی مرحلهای که در آن محسوسات خام به منظومه اداراکات تبدیل می شوند بسیار مهم است. به نظر کانت تألیف فعالیتی است که ذهن را قادر می سازد تا از کثرت وحدت بسازد و «نظامهای شناختی» را که لازمة برساخته های اصیل نظری است در سطح تجریدی بسازد.

کانت می گوید که «دانش تجربی» از طریق ادراکات حسی کسب می شود و هر نوع دانش فوق حسی به علت نداشتن مراجع تجربی نفی شده و ماقبل تجربی یا مقدماتی محسوب نی شود. کانت به دو نوع دانش «دانش تجربی» و «دانش ماقب تجربی» قائل هستن از این لحاظ می توان گفت که  بیش از هر جنبه دیگر نظریه پردازی کانت در به کار گیری مفهوم «دانش تجربی» از کلاسیکها فاصله می گیرد.

2) پدیداری بودن قلمرو نظریه:

نظر کانت در باره پدیداری بودن حوزه نظریه در چهار چوب تحلیلی که وی از رابطه بین دانش عینی و دانش ذهنی به عمل می آورد قابل فهم است. کانت دقیقاً متوجه شد که ماهیت دانش بشری مسئله دار است. مشکل از اینجا پیدا می شود که سازمان دادن مقوله ها در زمان و مکان، دانشی متفاوت از داده های حسی بدون واسطه ایجاد نمی کند، بلکه مانند یک صافی عمل می کند که ادراکات با عبور از آن صافی ساز مان می یابند. اینکه این دو مقوله زمان ومکان چه نقشی در نظریه پردازی بازی می کنند مهم نیست، بلکه مهم این است که این دوماهیت ماقبل تجربی داشته و مرجع تجربی بیرونی دارند.

در اینجا مقایسه دیگری از نظریات کانت و کلاسیکها بو قوع می پیوندد. کلاسیکها می گویند که کسب دانش معتبر از واقعیت خارجی ممکن است، به شرطی که تحقیق در چارچوب ارزش معتبر صورت گیرد. در حالیک کانت می گوید که موضوعهای اندیشه چیز دیگری جز محصولات خود اندیشه نیستند.

کانت می گوید که کسب دانش فقط از طریق واسطه قرار گرفتن مقوله های سازمان دهنده (مقوله های زمان ومکان) با ذات موضوع ممکن است و نظریه محصول نظام مند آن جریان واسطه گری است.

3) مکانیکی تر کردن نظریه:

نظریه از زمان برخورد کانت نسبت به قبل از وی، روش دار تر شده است. کانت باتکذیب احتمال کسب دانش بالذات و باور به اینکه همه دانشهای نظری الزاماً پدیداری هستند به این نتیجه رسید که فقط دانش نظام مند محصور به داده های حسی که از مطالعه اشیاء و موضوعهای خارجی (خارج اذهن) حاصل شده باشد قابلیت اطلاق علم را دارد. کانت می گوید که همه نظریه پردازیها برای کسب مقام علمی باید آزمونهای یکسانی را بگذردانند. این آزمونها باید مانند معیار های شناخت در مدلهای ریاضی و فیزیک قانع کننده باشند. به نظر می سد که پیشنهاد دکارت برای ایجاد "علم ریاضی جهان شمول" نظر کانت را نیز جذب کرده است. 

روش گرایی مکانیکی کانت و اعتقاد او بر اینکه دانش علمی باید محصور به دنیای پدیداری شود، وی را در صف اول علم گرایی قرار میدهد. در علم گرایی این اعتقاد و جود دارد که دانش ناب و خالص را تنها و تنها بامدل علوم طبیعی می توان به دست آورد. این باور کانت را تنها می توان با نفوذ شدیدی که مکانیک نیوتن بر وی داشت فهمید.

4) برتری عمل نسبت به نظر:

توجه کانت به راهنماهای تنظیم رفتار انسان در حوزه عمل، اورا وادار به ارئه «دستورات مقولهای» یا «فرمانهای مطلق» نمود که نه بر مبنای تجربه قرار داشتند و نه مشروعیت خود را از مبانی تجربی در یافت می کردند. این دستورات نه گزاره های «نظری» بودند و نه روابط علی بین هدف و سیله معروف که از آزمونهای تجربی حاصل شده باشند و گامهای لازم برای رسیدن به اهداف خاصی را مشخص کنند.

بنابر این، دستورات مقوله‌ای قوانین اخلاقی موجود در اراده و خواست بشری است و مستقل از قواعد تجربی ناشی از تجربه اند. دستورات مقولهای ضروری اند، زیرا یک عمل اخلاقی نباید تحت شرایطی که صرفاً نیل به سایر اهداف را تسهیل می کند مورد قضاوت قرار گیرد. عمل اخلاقی خالص تنها عملی است که به خاطر خودش اجرا می شود و به خاطر هیچ نتایج دیگری اجرا نمی شود. لذا باید پرسید که دستور مقولهای چه ارتباطی بانظریه و عمل دارد؟ و دیگر باید پرسید که دستور مقولهای چگونه تضاد مربوط به اولویتی را که هر یک از نظریه و عمل خواهان آن هستند حل می کند؟

پاسخ این سئوال را می توان در ویژگیهایی که کانت برای دستورات مقوله­ای قائل است پیدا کرد. کانت دستور مقوله­ای را با عبارت «مستقل از خرد عملی» و یا «خود تهیین کنده خالص خواست» تعریف می کند و استقلال خواست انسان موقعی می تواند تضمین شود که او از قانونی که خود وضع کرده به طور مطلق پیروی کند. این در فلسفه کانت یک نکته اصلی و مرگزی است. مسلم است که دستور مقوله­ای که از منبع فوق تجربی سرچشمه می گیرد باید یک قانون جهان شمول و معتبر باشد. این نکته بیان می کند «عملی» که به دنبال یک دستور مقوله­ای اعمال می شود بایند بر اساس «عالی ترینها» باشد و نه صرفاً کششیکه فرد بای آن عمل دارد و آن «عالی ترین» باید یک قانون جهانی باشد.

کانت بر اساس تفکراتش سئوالات فوق عملی یعنی عملی را مطرح کرد. او بر این اساس «وظیفه» را اخلاقی تعریف کرد که بر اساس دستورات مقوله­ای فراتر از سوددهی و... هر اخلاق یا مذهبی عمل کند.

5)  جدایی واقیت از ارزش:

کانت در تجربه و تحلیل مقوله های نظریه و عمل اولین فیلسوف بزرگ بود که جدا کردن کامل «هست» و «باید» را مطرح کرد. مقوله­ تجویزی که از منبع تجربی سرچشمه گرفته و در اراده منطقی بشر قرار دارد و دلایل عملی را تنظیم می کند از مقوله «باید» است. زیرا ارزش آن مشروط به شرایطی نیست که خارج از خودش قرار گرفته باشد. ولی نظریه در طرف دیگر، اصل ادراک حسی است که با فرایند تألیفی تعدیل یافته است. گرچه نظریه امید شناخت شیء را بلذاته یا فی نفسه ندارد ولی مسئول شناخت آن را در قالب یک پدیده بامحدود کردن ابعاد آن شیء در تحلیلهای واقعی به عهده دارد. بنابر این نظریه به حره «هست» تعلق دارد که از حوزه «باید» کملاً جداست. در کل می توان گفت که کانت به این عقیده است که هستها(نظریه) و بایدها(عمل) به طوری کلی جمع ناشدنی و از هم جدا هستند.

فصل چهارم: دوران روشنگری

کانت یکی از چهره های بزرگ دوران روشنگری بود. گرچه فهم وی در باره نظریه نمایانگر بسیاری از آموزه های این جنبش است ولی تفکر روشنگری جنبه های دیگری نیز دارد که ارتباط مستقیم با نظریه دارد و در نظریه پردازیهای بعدی عموماً و نظریه های علوم اجتماعی خصوصاً تأ ثیر مهمی بر جای گذاشته و باید مورد بحث و بررسی قرار گیرد. دوران روشنگری را دوران دلیل نیز می گوید که این اشتباه است. زیرا تفکر روشنگری معنی و فهم جدیدی از دلیلی را به وجود آورد که نظر کلاسیکها در باره دلیل را رد می کرد. این موضوع شامل عناوین اساسی «طبیعت گرایی»، «کارکرد گرایی نهادی شده» و «روش گرایی افراطی» است که مورد بحث قرار می گیرند.

*        تبعت گرایی[1]: تبیعت گرایی به طور خلاصه عبارت از مدل ریاضی- فیزیکی نظریه پردازی است که چهار چوب نظریه پردازی لازم و کافی را برای حصول و اشتقاق همه اشکال دانشهای قابل شناخت برای بشر فراهم می آورد. این بینش بیان می دارد که هر نوع تفکر فلسفی موقعی اعتبار دارد که بر مبنای مدلهای صددر صد عملی فرمول بندی مجدد شود. «طبیعت گرایی» پدیده­ای است که متعاقب کشف طبیعت به وجود آمد و آن عبارت از این است که طبیعت موجود (فضایی، جهانی و ... ) واحد یکپارجه­ای است که تابع قوانین طبیعت است. «طبیعت گرایی» چنان تصور می کند که بشر در جهان کامل و آماده زاده می شود و سعی کند که آن را کشف کند و بفهمد تا بتواند بر آن تسلط یابد. این فهم موقع ممکن است که جنبه های فیزیکی و اجتماعی را بتوان با روشهای کمی و با «روح و معرفت هندسی» که یک الگوی جهان شمول است مورد برسی و تحقیق قرار داد. بر اساس این تفکر، واحد های مورد بررسی، ابتدا باید به کوچک ترین عناصر قابل تقسیم، تجزیه شده سپس از نوبا استفاده از روش جدیدی در زنجیره­ای از روابط علت و معلول باز سازی شوند.

*        کار کرد گرایی نهادی شده: کار کردی کردن نظریه عبارت از فرایند تدریجی فنی کردن عملیات حوزه آن نظریه است به گونه­ای که رابطه هم زیستی رشد یابنده بین فرایند تولید در اقتصاد در یک طرف و عملیات مربوط به ایده هایی کهظریه بیان می دارد در طرف دیگرحاطل آید. برسی کامل چنان پدیده­ای مستلزم مطالعه دقیق بخش اتصاد یک جامعه در طول تاریخ و رابطه بین دانش نظری و نیاز های محیطی و فوری سازو کار تولید دجامعه است. که این دید گاه کاملاً خارج از چهارچوب برسی کلاسیکها در باره نظریه بود. «ابزاری بودن» و «کارکرر گرایی» نظریه، مورضوع است که هم در نیت و هم در محصول مخالف وضع کلاسیکهاست. مفهوم کلاسیکی نظریه به معنی شوه­ای از زندگی باانتشار(رساله مقمات دالامبر) در سال(1751) به تدریج به یک معنی و مفهوم کاملاً غایت گرا و مطروبیت گرا از نظریه تبدیل شد. نظریه هایی که کاربرد عملی نداشتند بی فایده تلقی شدند. «دلامبر» برتری دانش نظری را رد و دعوت به هنر های مکانیکی می کرد. آموزه «دلامبری» جریان فکری و فلسفی روشنگری را به وجود آورد که در سال(1830) با اگوست کنت به اوج خود رسید.

*        روش گرایی افراطی[2]: همان گونه که «طبیعت گرایی» در دوران روشنگری به کارکردی کردن نظریه منجر شد، «کار کردی کردن» نیز به نوبه خود به یک شکل افراطی از روش گرایی منجر شد، به طوری که نظریه را تاحد نزدیک به یک دستورالعمل آشپزی یا شوه کار تنزل داد. این رویکر رشته و دانشی را علمی می داند که واقعی و عینی باشد و نیز دانش و اطلاعات را علمی، موثق و معتبر می داند که از داده های حسی گرد آوری شده و به طور مستقیم با غیر مستقیم تبیین شده باشند.

فصل پنجم: نوشتار های معاصر در باره نظریه

مقدمه:

فهم معاصر از نظریه از افکار کسانی چون بیکن، هابز، دکارت، کانت و دوران روشنگری نشئت گرفته است. فهم کلاسیک از نظریه، امروزه یک گونه فکری فراموش شده و جزو تاریخ گذشته است که گاهی به عنوان میراث فکری و تاریخی گشتگان بدان مراجعه و از آن یاد می شود. برای بیان اجمالی آنچه در فهم امروز ما از نظریه نفوذ داشته مانند:

گرایشهای جدید در تعاریف نظریه،

تحلیل محتوای جدید نظریه

طبقه بیدی انواع نظریه

فرمهای اعتبار نظریه‌ها

دیگاههای معاصر در باره نظریه و مشاهده را مورد برسی قرار می دهیم.

1)   گرایشهای جدید در تعاریف نظریه: نوشته های جدید پر از تعاریف نظریه اند که بیشتر موضع غایت گرا و روش گرای دوران روشنگری در باره نظریه را دارند. اگر چه تعاریف گوناگون از دانشمندان معاصر شده اند که همگی یک هدف و روش دوران روشنگری را تعقیب می کنند و نظریه در مقهوم معادل مکانیکهای روش شناختی است. مثلاً دانشمند می گوید نظریه عبارت است از: مجموعه­ای از گزارره ها که به طور نظام مند بههم مرتبط شده اند و شامل تعمیمهای قانون مانند م شوند کهقابلیت آزمون تجربی دارند. تعاریف دیگری نیز می توان به تعاریف بالا افزود ولی نکته جدید را نشان نخواهد داد.

2)   تحلیل محتوای جدید نظریه: تعاریف نظریه در نوشتار های جدید تنها معیاری نیستند که فرضیات و مبناهای این نوشتارها را می سنجند. بلکه یک بازنگری از «تحلیل محتوا» نشان می دهد که ایده نظریه در نوشتار های جدید تاچه حد کار کردی شده است. مقوله هایی که اجزاء مهم ترکیب یک نظریه را تشکیل می دهند یا در ارتباط نزدیک با آن اجزاء قرار دارند عبارت اند از: قوانین، مفاهیم، فرضیه ها وپارادایمها.

 قوانین، الگوهای نظم حاکم در میان پدیده های خاص را بیان می کنند. و قوانین می تواند رسمی یعنی اگر از آنها به عنوان تعمیمهای ماقبل اجربی در باره روابط ضروری بین یکسری از متغیرها استفاده شودقوانین رسمی و اگر از آنها به عنوان ابزار هایی به منظور توضیح قواعد وترتیبات واقعی و قابل مشاهده در دسترس ادراکات حسی استفاده شود قوانین تجربی نامیده می شود.

مفاهیم، اجزای اصلی ساختار نظریه اند و در نقش سنگ بناهای ساختاری نظریه عمل می کنند. مفاهیم ممکن است به دو سورت «ایدئال» یا «محدودکننده» ظاهر شوند. «ایدئال» بودن چیزی را که مستقیماً قابل مشاهده باشد بیان نمی کنند و اگر «محدودکننده» باشند تجربی بوده و مستقیماً به شرایط قابل مشاهده اشاره می نمایند.

فرضیه ها، ممکن است توصیفی یارابطه‌ای باشند. توصیفی ایستا هستند و سئوالاتی را مطرح می نمایند که باتوزیع رویداد های ناشی از یک متغیر خاص سور کار داشته و باکشف روابط بین متغیر ها سروکار ندارند. وظیفه بر قراری روابط بین متغیر ها به فرضیات رابطه‌ای واگذار شده است.

پارادایم، این واژه ارتباط بسیار نزدیکی بانظریه دارد. که نسبتاً قصه طولانی دارد.

3)   طبقه بندی جدیدی از انواع نظریه‌ها: ایجاد و گسترش مدلهای طبقه بندی یا سنخ‌بندی و سنخ‌شناسی انواع نظریه‌ها یکی از موضوعات اصلی نوشتارهای معاصر است. مدلهای سنخ شناسی نیز مانند روشهای تلیلی محتوا تا حدودی یک فهم مکانیکی از نظریه‌ها ارائه می دهند و نظریه‌ها را بر مبنای راهرد های متفاوتی که در ساختن آنها اتخاذ شده شناسایی و طبقه بندی می نمایند. (آبرهام کاپلان)  می گوید که نظریه یا «زنجیره‌ای» است و یا «سلسله مراتبی» نظریه «زنجیره‌ای» نوع از نظریه است که قوانین تشکیل دهنده آن با همدیگر شبکه‌ای از روابط زیجیره‌ای را تشکیل می دهند. برخلاف سنخ زنجیره‌ای قوانین نظریه «سلسله مراتبی» از تعداد محدود و نسبتاً کوچکی از اصول اساس مشتق شده‌اند. (آبرهام کاپلان) در طبقه بندی دیگر نظریه‌ها بین دو نوع نظریه «اصل مدار» و «برساخت مدار» تمایز قائل شده است. درنظریه «برساخت مدار» گزاره ها نسبتاً رسمی و معمولاً به طور قیاسی برساخته می شودند. در حالیکه در نظریه های «اصل مدار» گزاره ها ومتغیر ها و سایر عناصر مهم نظریه معمولاً بر مبنای شواهد تجربی و با استفاده از روشهای تجربی مشخص ایجاد می شوند. طبقه بندیهای زیاد و جود دارد که ما به چند تای آنها اشاره کردیم.

4)   فرمهای اعتبار نظریه‌ها: از دیدگاه دانشمندان معاصر اعتبار نظریه این است که معیار ارزیابی یا اعتبار نظریه معتبر و مرتبط با شد لزوماً باید به طو مستقیم به وظایف و کار کرد هی نظریه متصل باشد. اگر توافقی حتی موقتی هم که شده بر روی این سئوال که وظایف اصلی یا کار کردهای نظریه چیستندو یا چه باید باشند به عمل آید ایجاد معیار ها و موازینی کهنشان دهد یش نظریه تاچه حد به آن وظایف نایل شره کار آسانی است. بیابر این کار ما مرور تحقیقات و نوشتارهای معاصر و تعقیب ونمایان کردن وظایفی است که آنها برای نظریه قائل است. به طورکلی کار کرد اصلی نظریه عبارت است از: «ساختن یک  سیستم تجریدی(مفهومی) منطقی برای مطالعه ویژگیهای منطقی» این نشان دهنده این واقعیت است که جوی «روش گرایی» و اعتقاد به روشها در عقاید معاصر در زمینه نظریه چقدر افراطی است.

5)   دیگاههای معاصر در باره نظریه و مشاهده: از زامان کانت به بعد رابطه بین «نظریه» و «مشاهده» یک موضوع اصلی فلسفه علم محسوب شده است. مشاهده به عنوان یگانه منبع برای گردآوری داده‌های خام نظریه محسوب شده است، اما برای اینکه نظریه عملی شود باید مقوله‌های زمان و مکان با کارکرد تألیفی نظریه تعدیل گردند تاشکل نهایی و پردازش شده نظریه حاصل شود. این دلیل اصلی عدم رضایت  نهایی کانت از«تجربه گرایی محض هیوم» بود. این جدال تا به حال ادامه دارد. همان گونه که در تحلیلهای گذشته روشن شد گرایش عمومی دوران «روشنگری» بر تأکید صریح روی مشاهده بود ومشاهد به عنوان مبنای روش تحلیلی «نیوتنی» قرار بود روش جهان شمول نظریه پردازی در همه رشته‌ها به علوم باشد.

در نتیجه:

تی. اس. الیوم که باهشیاری و تیز هوشی زیاد از خسارتهای ناشی از ماشینی کردن نظریه آگاه و از آنها رسته بود سئوال بسیار جالبی را مطرح کرد:

 کجاست دانشی که در میان اطلاعات گم کرده ایم؟ این سئوال باید جواب داده شود که در بخش بعدی و فصل دیگر جواب داده خواهد شد.

 

 



[1] طبیعت گرایی به قوای ذاتی طبیعت و نظام مندیها و قانونمندیهای ذاتی و خود کار آن اعتقاد داشتن. در نتیجه آموزها و نظریه های مربوط به اشیاء و رویدادهای طبیعی باید با استقاده از روش علمی اصول و قوانین طبیعی را کشف کنند و به کار گیرند. 

[2] این واژه اولین باز با عنوان «پوزیتیویسم منطقی» در وین و درسال(1924) (بین دوجنگ جهانی اول و دوم) توسط فیزیکدان وریاضی دان آلمانی به نام(شَلیک) تأسیس شد. این مکتب به نام «حلقه وین نیز معروف شد و زیاد دوام نیاورد و12سال بعد از تأسیس باترور (شَلیک) بهدست یکی از دانشجایانش از بین رفت. همان گونه که از نام این مکتب پیداست بهروش علمی به معنی مشاهده و آزمایش تأکید بیش از حد افراطی می شد و مشترکات زیادی باتحقق گرایی داشت و به همین علت ما آن را تحقق گرایی افراطی نامیدیم. 

  • اسعد رحمان پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی